تیزگام
لغتنامه دهخدا
تیزگام . (ص مرکب ) تیزقدم و تیزتک . (آنندراج ). تندرو و اسب راهوار. (ناظم الاطباء). سریع :
هم آهو فغند است و هم تیزتگ
هم آهسته خوی است و هم تیزگام .
شهنشاه برداشت زین و لگام
به نزدیک آن اسب شد تیزگام .
رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام
شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوه کن .
پس صید خسته شده تیزگام
چه تازی همی خیره در دست دام .
هزار اسب که پیکر تیزگام
به برگستوان و به زرین ستام .
شکیب آوری ره بر و تیزگام
ستوری کشی کمخور و پرخرام .
تقدیر به عزم تیزگامت ماند
روزی به عطا دادن عامت ماند.
مبادا که خورشید نصرت برآید
جز از سایه ٔ زرده ٔ تیزگامت .
اگر شبدیز با ماه تمام است
به همراهیش گلگون تیزگام است .
تکاور سمندان ختلی خرام
همه تازه پیکر همه تیزگام .
به رفتن مرکبم بس تیزگام است
ندانم جای آرامم کدام است .
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
هم آهو فغند است و هم تیزتگ
هم آهسته خوی است و هم تیزگام .
شهنشاه برداشت زین و لگام
به نزدیک آن اسب شد تیزگام .
رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام
شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوه کن .
پس صید خسته شده تیزگام
چه تازی همی خیره در دست دام .
هزار اسب که پیکر تیزگام
به برگستوان و به زرین ستام .
شکیب آوری ره بر و تیزگام
ستوری کشی کمخور و پرخرام .
تقدیر به عزم تیزگامت ماند
روزی به عطا دادن عامت ماند.
مبادا که خورشید نصرت برآید
جز از سایه ٔ زرده ٔ تیزگامت .
اگر شبدیز با ماه تمام است
به همراهیش گلگون تیزگام است .
تکاور سمندان ختلی خرام
همه تازه پیکر همه تیزگام .
به رفتن مرکبم بس تیزگام است
ندانم جای آرامم کدام است .
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.