تیزپا
لغتنامه دهخدا
تیزپا. (ص مرکب ) سریعالسیرو تندرو. (ناظم الاطباء). تیزپای . که در رفتن سریع است . تیزرو. که بشتاب رود. سریع در رفتار. که تند رود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تیزرفتار :
گراینده دو تیزپای نوند
همان شست بدخواه کردش به بند.
گذشته بر او بر بسی کام و دام
یکی تیزپایی و دانوش نام .
یکی نامه زآنگونه کو دید رای
بفرمود و شد زنگی تیزپای .
کجا توانم جستن که تیزپایانند
چه چاره دانم کردن که چیره دستانند.
تیر تو چه تیزپی پران پیک است
کاندر دل خصم تو چه اندیشه رسید.
چو مردانه رو باشی و تیزپای
به شکرانه با کندپایان بپای .
شود توسن گریه ام تیزپای
برو، هی زند هر زمان های های .
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
گراینده دو تیزپای نوند
همان شست بدخواه کردش به بند.
گذشته بر او بر بسی کام و دام
یکی تیزپایی و دانوش نام .
یکی نامه زآنگونه کو دید رای
بفرمود و شد زنگی تیزپای .
کجا توانم جستن که تیزپایانند
چه چاره دانم کردن که چیره دستانند.
تیر تو چه تیزپی پران پیک است
کاندر دل خصم تو چه اندیشه رسید.
چو مردانه رو باشی و تیزپای
به شکرانه با کندپایان بپای .
شود توسن گریه ام تیزپای
برو، هی زند هر زمان های های .
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.