تیزهوش
لغتنامه دهخدا
تیزهوش . (ص مرکب ) تیزهش . هوشیار. هوشمند. تیزویر. باهوش . (فرهنگ فارسی معین ) :
بشد با بنه اشکش تیزهوش
که دارد سپه را به هر جای گوش .
نکوروی آزاده ٔ تیزهوش
ورا نام شهروی گوهرفروش .
از آن نامداران بسیارتوش
یکی بود بینادل و تیزهوش .
خبردار و برنادل و تیزهوش
همش دیده بان چشم و جاسوس گوش .
حیلش را شناخت نتواند
جز کسی تیزهوش و روشن ویر.
در دانش تیزهوش برجیسم
در جنبش کندسیر کیوانم .
گرفتم سر تیزهوشان منم
شهنشاه گوهرفروشان منم .
از آن نکته ها مردم تیزهوش
پر از لعل و پیروزه کردند گوش .
سکندر بدان روی بسته سروش
چنین گفت کای هاتف تیزهوش .
این حکایت یاد گیر ای تیزهوش
صورتش بگذار و معنی را نیوش .
چنین گفت بیننده ٔتیزهوش
چو سر سخن درنیابی خموش .
تبسم کنان گفتش ای تیزهوش
اصم به که گفتار باطل نیوش .
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش .
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
بشد با بنه اشکش تیزهوش
که دارد سپه را به هر جای گوش .
نکوروی آزاده ٔ تیزهوش
ورا نام شهروی گوهرفروش .
از آن نامداران بسیارتوش
یکی بود بینادل و تیزهوش .
خبردار و برنادل و تیزهوش
همش دیده بان چشم و جاسوس گوش .
حیلش را شناخت نتواند
جز کسی تیزهوش و روشن ویر.
در دانش تیزهوش برجیسم
در جنبش کندسیر کیوانم .
گرفتم سر تیزهوشان منم
شهنشاه گوهرفروشان منم .
از آن نکته ها مردم تیزهوش
پر از لعل و پیروزه کردند گوش .
سکندر بدان روی بسته سروش
چنین گفت کای هاتف تیزهوش .
این حکایت یاد گیر ای تیزهوش
صورتش بگذار و معنی را نیوش .
چنین گفت بیننده ٔتیزهوش
چو سر سخن درنیابی خموش .
تبسم کنان گفتش ای تیزهوش
اصم به که گفتار باطل نیوش .
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش .
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.