تیرست
لغتنامه دهخدا
تیرست . [ رَ ] (عدد، اِ) تیراست . تری ست ، سه صد، سیصد (300). (فرهنگ فارسی معین ) :
کنیزان دوشیزه تیرست و شصت
به رخ هر یک آرایش بت پرست .
ز زر خشت تیرست و سی بار پنج
که مردی یکی برگرفتن به رنج .
همه ره بد افکنده پنجاه میل
گرفتند تیرست و پنجاه پیل .
رجوع به تیراست و حاشیه ٔ برهان چ معین شود.
کنیزان دوشیزه تیرست و شصت
به رخ هر یک آرایش بت پرست .
ز زر خشت تیرست و سی بار پنج
که مردی یکی برگرفتن به رنج .
همه ره بد افکنده پنجاه میل
گرفتند تیرست و پنجاه پیل .
رجوع به تیراست و حاشیه ٔ برهان چ معین شود.