تیرباران
لغتنامه دهخدا
تیرباران . (اِ مرکب ) تیرهای بسیار که از کمان سرداده باشند. (آنندراج ). ریزش تیر از اطراف و بطور فراوانی . (ناظم الاطباء). بارانی از تیر :
چنان تیرباران بد از هر دو روی
که چون آب ، خون اندر آمد به جوی .
اگر مان بود دیگر ایدر درنگ
نبینید جز تیرباران و سنگ .
از کمان چرخ بر جان بداندیشان تو
تیرباران بلا بادا چو در دی زمهریر.
عالمی پر تیرباران جفاست
بر حقم گر چشم جان در بسته ام .
تیرباران بلا پیش و پس است
از فراغت سپری خواهم داشت .
ز بس تیرباران که آمد به جوش
فکند ابر بارانی خود ز دوش .
گر آن تیرباران کنون آمدی
بجای نم ازابر خون آمدی .
زهره ٔ مردان نداری چو زنان در خانه باش
ور به میدان می روی از تیرباران برمگرد.
خلاف شرط یارانست سعدی
که برگردند روز تیرباران .
گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق
تیربارانیست یا تسلیم باید یا حذر.
تیرباران سپاه فتنه طوفان می کند
از حصار گردش پیمانه سر بیرون مکن .
- تیرباران سحر ؛ آه و ناله . آه سحر و گریه ٔ سحری . (ناظم الاطباء) :
تیرباران سحر هست کنون ز آتش آه
نوک پیکان را قاروره بسر بربندیم .
- تیرباران نگاه ؛ نگاههای متوالی و ممتد :
ای که داری چون هدف ذوق لباس سرخ و زرد
تیرباران نگاه خلق را آماده باش .
ترسم افتد از صفا گلهای زخم کاریم
تیرباران نگاهی از خدامی خواستم .
رجوع یه تیر و دیگر ترکیبهای آن شود.
|| سیاستی که در آن مقصر را هدف تیر بسیار کنند. (ناظم الاطباء). شلیک کردن سربازان بسوی دشمن یا محکوم به اعدام . (فرهنگ فارسی معین ). محکومی را با ضربات گلوله های تفنگ کشتن . و این نوع اعدام مخصوص افرادنظامی است که چون به علت گناه بمرگ محکوم شوند آنان را به میدان مرگ برند و بر ستونی استوار بندند و پس از اجرای تشریفات یک جوخه سرباز مسلح به تفنگ (جوخه ٔ تیر) محکوم را نشانه ٔ تیر سازند و با اشاره ٔ فرمانده آتش تیر تفنگ بر محکوم گشایند. رجوع به تیرباران کردن شود.
چنان تیرباران بد از هر دو روی
که چون آب ، خون اندر آمد به جوی .
اگر مان بود دیگر ایدر درنگ
نبینید جز تیرباران و سنگ .
از کمان چرخ بر جان بداندیشان تو
تیرباران بلا بادا چو در دی زمهریر.
عالمی پر تیرباران جفاست
بر حقم گر چشم جان در بسته ام .
تیرباران بلا پیش و پس است
از فراغت سپری خواهم داشت .
ز بس تیرباران که آمد به جوش
فکند ابر بارانی خود ز دوش .
گر آن تیرباران کنون آمدی
بجای نم ازابر خون آمدی .
زهره ٔ مردان نداری چو زنان در خانه باش
ور به میدان می روی از تیرباران برمگرد.
خلاف شرط یارانست سعدی
که برگردند روز تیرباران .
گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق
تیربارانیست یا تسلیم باید یا حذر.
تیرباران سپاه فتنه طوفان می کند
از حصار گردش پیمانه سر بیرون مکن .
- تیرباران سحر ؛ آه و ناله . آه سحر و گریه ٔ سحری . (ناظم الاطباء) :
تیرباران سحر هست کنون ز آتش آه
نوک پیکان را قاروره بسر بربندیم .
- تیرباران نگاه ؛ نگاههای متوالی و ممتد :
ای که داری چون هدف ذوق لباس سرخ و زرد
تیرباران نگاه خلق را آماده باش .
ترسم افتد از صفا گلهای زخم کاریم
تیرباران نگاهی از خدامی خواستم .
رجوع یه تیر و دیگر ترکیبهای آن شود.
|| سیاستی که در آن مقصر را هدف تیر بسیار کنند. (ناظم الاطباء). شلیک کردن سربازان بسوی دشمن یا محکوم به اعدام . (فرهنگ فارسی معین ). محکومی را با ضربات گلوله های تفنگ کشتن . و این نوع اعدام مخصوص افرادنظامی است که چون به علت گناه بمرگ محکوم شوند آنان را به میدان مرگ برند و بر ستونی استوار بندند و پس از اجرای تشریفات یک جوخه سرباز مسلح به تفنگ (جوخه ٔ تیر) محکوم را نشانه ٔ تیر سازند و با اشاره ٔ فرمانده آتش تیر تفنگ بر محکوم گشایند. رجوع به تیرباران کردن شود.