تیرباران کردن
لغتنامه دهخدا
تیرباران کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انداختن تیر بسیار. (ناظم الاطباء). رشق . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). عمل تیرباران :
بکردند یک تیرباران نخست
بسان تگرگ بهاران درست .
چو بر دشمنان تیرباران کنم
کمان را چو ابر بهاران کنم .
سکندر بفرمود تا لشکرش
یکی تیرباران کنند از برش .
یکی تیرباران بکردند سخت
چو باد خزان برجهد بر درخت .
آه من دوش تیرباران کرد
ابر خونبار از آسمان برخاست .
از پیش و پس قبیله یاران
کردند به صبح تیرباران .
ساقی خورشید ما چون نور بخشد ماه را
چشم ما گر تیز بیند تیربارانش کنم .
و جنگ و حرب درپیوستند و بر دیلم تیرباران کردند. (تاریخ قم ص 248).
بکردند یک تیرباران نخست
بسان تگرگ بهاران درست .
چو بر دشمنان تیرباران کنم
کمان را چو ابر بهاران کنم .
سکندر بفرمود تا لشکرش
یکی تیرباران کنند از برش .
یکی تیرباران بکردند سخت
چو باد خزان برجهد بر درخت .
آه من دوش تیرباران کرد
ابر خونبار از آسمان برخاست .
از پیش و پس قبیله یاران
کردند به صبح تیرباران .
ساقی خورشید ما چون نور بخشد ماه را
چشم ما گر تیز بیند تیربارانش کنم .
و جنگ و حرب درپیوستند و بر دیلم تیرباران کردند. (تاریخ قم ص 248).