تیر زدن
لغتنامه دهخدا
تیر زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) تیر انداختن . به تیر زخم زدن کسی را. با تیر خسته کردن کسی یا شکاری را. مجروح کردن :
سروبالای کمان ابرو اگر تیر زند
عاشق آن است که بر دیده نهد پیکان را.
تا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم یا بدهی تیر امانم .
آن را که تو دوست بیش داری
کس تیر جفا زدن نیارد.
|| حباب بالا دادن مایعی جوشان . حبابها که از ته دیگ تفته بر روی آب آید. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
چون به خم اندر ز زخم او بخروشد
تیر زند بی کمان و سخت بکوشد.
به هر دو معنی رجوع به تیر انداختن شود.
سروبالای کمان ابرو اگر تیر زند
عاشق آن است که بر دیده نهد پیکان را.
تا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم یا بدهی تیر امانم .
آن را که تو دوست بیش داری
کس تیر جفا زدن نیارد.
|| حباب بالا دادن مایعی جوشان . حبابها که از ته دیگ تفته بر روی آب آید. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
چون به خم اندر ز زخم او بخروشد
تیر زند بی کمان و سخت بکوشد.
به هر دو معنی رجوع به تیر انداختن شود.