تیر
لغتنامه دهخدا
تیر. (اِخ ) عطارد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از اوبهی ) (از ناظم الاطباء). نام ستاره ٔ عطارد است . او را دبیر فلک خوانند و گویند مربی علماء و مشایخ و قضات و ارباب قلم باشد. (برهان ). ستاره ای است که جایش بر فلک دوم است . و آن را دبیر فلک گویند. چه آن ستاره ٔ علما و مشایخ و قضات است و به تازیش عطارد نامند. (فرهنگ جهانگیری ) (از شرفنامه ٔ منیری ). عطارد. نزدیکترین ستاره به خورشید. یکی از سیارات سبعه و آن در فلک دوم است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
بلند کیوان با اورمزد با بهرام
ز ماه برتر خورشید و تیر با ناهید.
مه و خورشید بابرجیس و بهرام
زحل با تیر واره زهره بر گرزمان
همه حکمی بفرمان تو رانند
که ایزد مر ترا داده ست فرمان .
چشمه ٔ آفتاب و زهره و ماه
تیرو برجیس و کوکب و بهرام .
شبی چون شبه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر.
چو پاسخ برآنسان شنید اردشیر
سرش برتر آمد ز ناهید و تیر.
ز خورشید و تیر و ز هرمزد و ماه
پدیدار کرده بدو نیک شاه .
از بیم خویش تیره شود بر سپهر تیر
گر روز کینه دست برد سوی تیردان .
تیر او باد عز و نعمت و ناز
تا بتابد بر آسمان بر تیر.
غمزه ٔ تو عاشقان را دل بدوزد بر جگر
همچو خسرو بر زحل دوزد به نوک تیر تیر.
نخستین فلک ماه را منزل است
دگر تیر را، باز ناهید را.
یکی سال خورده زنی دید پیر
دوتا گشته ازگردش ماه و تیر.
تیر ماننده ٔ دبیر آمد
مشتری خازن و وزیر آمد.
تیر از شرم سر خامه ٔ تو
گم کندبر فلک خویش مسیر.
شاگردپیشگان و خریطه کشان وی
استادکار تیر سپهرند بر زمین .
تا تیر و مه تفحص احوال تو کنند
مه شد برید و تیر دبیر اندر آسمان .
زآنکه هست او درسخن چون تیر چرخ
تو چو خورشیدی در اوج شرع و دین .
چون ماه همه عزم و چو شعری همه سعدی
چون تیر همه فهم و چو کیوان همه رائی .
یا شکل عطارد از کمانش
تیری است که زد بر آسمان بر.
به زخم تیر ز خورشید نور بستانی
به نوک تیر به سقف فلک بدوزی تیر.
بلند کیوان با اورمزد با بهرام
ز ماه برتر خورشید و تیر با ناهید.
مه و خورشید بابرجیس و بهرام
زحل با تیر واره زهره بر گرزمان
همه حکمی بفرمان تو رانند
که ایزد مر ترا داده ست فرمان .
چشمه ٔ آفتاب و زهره و ماه
تیرو برجیس و کوکب و بهرام .
شبی چون شبه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر.
چو پاسخ برآنسان شنید اردشیر
سرش برتر آمد ز ناهید و تیر.
ز خورشید و تیر و ز هرمزد و ماه
پدیدار کرده بدو نیک شاه .
از بیم خویش تیره شود بر سپهر تیر
گر روز کینه دست برد سوی تیردان .
تیر او باد عز و نعمت و ناز
تا بتابد بر آسمان بر تیر.
غمزه ٔ تو عاشقان را دل بدوزد بر جگر
همچو خسرو بر زحل دوزد به نوک تیر تیر.
نخستین فلک ماه را منزل است
دگر تیر را، باز ناهید را.
یکی سال خورده زنی دید پیر
دوتا گشته ازگردش ماه و تیر.
تیر ماننده ٔ دبیر آمد
مشتری خازن و وزیر آمد.
تیر از شرم سر خامه ٔ تو
گم کندبر فلک خویش مسیر.
شاگردپیشگان و خریطه کشان وی
استادکار تیر سپهرند بر زمین .
تا تیر و مه تفحص احوال تو کنند
مه شد برید و تیر دبیر اندر آسمان .
زآنکه هست او درسخن چون تیر چرخ
تو چو خورشیدی در اوج شرع و دین .
چون ماه همه عزم و چو شعری همه سعدی
چون تیر همه فهم و چو کیوان همه رائی .
یا شکل عطارد از کمانش
تیری است که زد بر آسمان بر.
به زخم تیر ز خورشید نور بستانی
به نوک تیر به سقف فلک بدوزی تیر.