تکیه کردن
لغتنامه دهخدا
تکیه کردن . [ ت َ ی َ / ی ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) اعتماد کردن . (ناظم الاطباء) :
مکن تکیه بر گرز و کوپال خود
بدزد از کمند گوان یال خود.
ز مرگ امن مجوی و به عمر تکیه مکن
به سیم دین مفروش و ز دیو عشوه مخر.
طلب صحبت خسان نکنی
تکیه بر عهد ناکسان نکنی .
سخن اندر زر است خاقانی
تو همه تکیه بر سخن کردی .
گر توکل می کنی در کار کن
کسب کن پس تکیه بر جبار کن .
مکن تکیه بر دستگاهی که هست
که باشد که نعمت نماند بدست .
مکن تکیه برملک و جاه و حشم
که پیش از تو بوده ست و بعد از تو هم .
یقین دیده ٔ مرد بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد.
هرکه با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش
تکیه بر هستی مکن در نیستی مردانه باش .
عقل را پنداشتم در عشق تدبیری بود
من نخواهم کرددیگر تکیه بر پندار خویش .
تکیه بر اختر شب گرد مکن کاین عیار
تاج کاوس ربود و کمر کیخسرو.
بر جهان تکیه مکن گر قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان .
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی .
|| پشت دادن . (ناظم الاطباء). اتکاء :
بر مراد خویشتن گویی همی در دین سخن
خویشتن را شفته گشتی تکیه کردی بر هوا.
هر کس که بر هوای دل او تکیه می کند
تکیه مکن بر او که هواجوی خود هواست .
و تکیه بر استخوان توده کرده . (کلیله و دمنه ).
تو آن یگانه ٔ دهری که بر وساده ٔ حکم
به از تو تکیه نکرده ست هیچ صدرنشین .
درآید چون خیال خیل مژگان تو در خاطر
کنم گه تکیه بر شمشیر گه بر خنجر آسایم .
|| آسایش نمودن و راحت کردن . (ناظم الاطباء). استراحت کردن . خفتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): درویش محمد زاهد با من بود تکیه کرده بود و در آن حال روح من از قالب بیرون آمد. (انیس الطالبین بخاری ص 22). حضرت خواجه در حجره ٔ آن درویش تکیه کرده بودند. (انیس الطالبین ص 152). و خواجه تکیه کرده بودند. ساعتی گذشت ، حالت با هیبتی در خواجه پیدا شد. (انیس الطالبین ص 178).
مکن تکیه بر گرز و کوپال خود
بدزد از کمند گوان یال خود.
ز مرگ امن مجوی و به عمر تکیه مکن
به سیم دین مفروش و ز دیو عشوه مخر.
طلب صحبت خسان نکنی
تکیه بر عهد ناکسان نکنی .
سخن اندر زر است خاقانی
تو همه تکیه بر سخن کردی .
گر توکل می کنی در کار کن
کسب کن پس تکیه بر جبار کن .
مکن تکیه بر دستگاهی که هست
که باشد که نعمت نماند بدست .
مکن تکیه برملک و جاه و حشم
که پیش از تو بوده ست و بعد از تو هم .
یقین دیده ٔ مرد بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد.
هرکه با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش
تکیه بر هستی مکن در نیستی مردانه باش .
عقل را پنداشتم در عشق تدبیری بود
من نخواهم کرددیگر تکیه بر پندار خویش .
تکیه بر اختر شب گرد مکن کاین عیار
تاج کاوس ربود و کمر کیخسرو.
بر جهان تکیه مکن گر قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان .
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی .
|| پشت دادن . (ناظم الاطباء). اتکاء :
بر مراد خویشتن گویی همی در دین سخن
خویشتن را شفته گشتی تکیه کردی بر هوا.
هر کس که بر هوای دل او تکیه می کند
تکیه مکن بر او که هواجوی خود هواست .
و تکیه بر استخوان توده کرده . (کلیله و دمنه ).
تو آن یگانه ٔ دهری که بر وساده ٔ حکم
به از تو تکیه نکرده ست هیچ صدرنشین .
درآید چون خیال خیل مژگان تو در خاطر
کنم گه تکیه بر شمشیر گه بر خنجر آسایم .
|| آسایش نمودن و راحت کردن . (ناظم الاطباء). استراحت کردن . خفتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): درویش محمد زاهد با من بود تکیه کرده بود و در آن حال روح من از قالب بیرون آمد. (انیس الطالبین بخاری ص 22). حضرت خواجه در حجره ٔ آن درویش تکیه کرده بودند. (انیس الطالبین ص 152). و خواجه تکیه کرده بودند. ساعتی گذشت ، حالت با هیبتی در خواجه پیدا شد. (انیس الطالبین ص 178).