تکیه زدن
لغتنامه دهخدا
تکیه زدن . [ ت َ ی َ / ی ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) تکیه دادن . تکیه کردن . (ناظم الاطباء). پشت دادن :
من فریفته گشته ، به جهل تکیه زده
به قول جعفر و زید و ثنای خیل و خول .
ای زده تکیه بر بلند سریر
بر سرت خز و زیر پای حریر.
عطسه ٔ تست آفتاب دیر زی ای ظل حق
مسند تست آسمان تکیه زن ای محترم .
مزن تکیه بر مسند و تخت خویش
که هر تخت را تخته ای هست پیش .
گهی خوردن میی چون خون بدخواه
گهی تکیه زدن بر مسند ماه .
خیال بسته و بر باد عمر تکیه زده
به پنج روز که در عیش و در تماشائی .
بر بالش دیبا تکیه زده . (گلستان ).
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی .
زند چون تکیه بر بالین ز من افسانه می خواهد
به این تقریب احوال دل دیوانه می پرسد.
|| اعتماد کردن :
بر هیچ دوست تکیه مزن کو به عاقبت
دشمن نماید و نبرد دوستی به سر.
نفس که نفس بر او تکیه می زند باد است
به وقت مرگ بداند که باد می پیمود.
من فریفته گشته ، به جهل تکیه زده
به قول جعفر و زید و ثنای خیل و خول .
ای زده تکیه بر بلند سریر
بر سرت خز و زیر پای حریر.
عطسه ٔ تست آفتاب دیر زی ای ظل حق
مسند تست آسمان تکیه زن ای محترم .
مزن تکیه بر مسند و تخت خویش
که هر تخت را تخته ای هست پیش .
گهی خوردن میی چون خون بدخواه
گهی تکیه زدن بر مسند ماه .
خیال بسته و بر باد عمر تکیه زده
به پنج روز که در عیش و در تماشائی .
بر بالش دیبا تکیه زده . (گلستان ).
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی .
زند چون تکیه بر بالین ز من افسانه می خواهد
به این تقریب احوال دل دیوانه می پرسد.
|| اعتماد کردن :
بر هیچ دوست تکیه مزن کو به عاقبت
دشمن نماید و نبرد دوستی به سر.
نفس که نفس بر او تکیه می زند باد است
به وقت مرگ بداند که باد می پیمود.