تکاپوی
لغتنامه دهخدا
تکاپوی . [ ت َ ] (اِ مرکب ) از: تک +الف واسطه +پوی بمعنی پوییدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آمد و شد از روی تعجیل و شتاب و جستجوی بسیار باشد و بعضی گویند که تکاپوی تردد بی فایده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء). دوادوی . (اوبهی ). دویدن و جستجوی . (شرفنامه ٔ منیری ). آمد و شد به تعجیل یعنی دویدن بود به تک . (اوبهی ). آمدو شد و دویدن پراکنده به هر سوی . (صحاح الفرس ). تک و تاز. (انجمن آرا) (آنندراج ). بمعنی تاختن و دویدن و کنایه از تفحص و تجسس نیز هست و اصل آن تک و پویه است . (انجمن آرا) (آنندراج ). صاحب بهار عجم این لغت را به گاف فارسی آورده . (آنندراج ). تک و پوی . تک و دو تلاش . سعی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
رهاند مرا زین غمان دراز
ترا زین تکاپوی گرم و گداز.
ز هر سوخروش تکاپوی خاست
ز خون ریختن بر درش جوی خاست .
همی تا ز بهر فزونی بود
همیشه تکاپوی بازارگان .
تا کی این رنج ره و گرد سفر
وین تکاپوی دراز و شو وآی .
تا روز به شادی بگذاریم که فردا
وقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی .
زلزله در زمین فتاد و خروش
از تکاپوی آن که ره بر.
دراج کند گرد گیازار تکاپوی
از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی .
به تکاپوی سحاب آمده از جده همی
به لب باغ کند در سلب باغ نگاه .
تا درین خطه در تکاپویی
یا همه پشت یا همه رویی .
آنگاه نفس خویش رامیان چهارکار که تکاپوی اهل دنیا از آن نتواند گذشت مخیر گردانیدم . (کلیله و دمنه ).
سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار
تحصیل کام دل به تکاپوی خوشتر است .
تکاپوی ترکان و غوغای عام
تماشاکنان بر در و کوی و بام .
نامه پیش قراسنقر نوشت که من و تو از یک جنسیم ومن بعد از تکاپوی بسیار از سر عجز و اضطرار به بندگی حضرت پیوستم . (رشیدی ).
ای بسا ریشخندها که فلک
بر تکاپوی خرسوار کند.
زعشقت در تکاپویم تودانی
که عاشق بی تکاپویی نباشد.
رجوع به تک و تکاپوی کردن و تگاپوی شود.
رهاند مرا زین غمان دراز
ترا زین تکاپوی گرم و گداز.
ز هر سوخروش تکاپوی خاست
ز خون ریختن بر درش جوی خاست .
همی تا ز بهر فزونی بود
همیشه تکاپوی بازارگان .
تا کی این رنج ره و گرد سفر
وین تکاپوی دراز و شو وآی .
تا روز به شادی بگذاریم که فردا
وقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی .
زلزله در زمین فتاد و خروش
از تکاپوی آن که ره بر.
دراج کند گرد گیازار تکاپوی
از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی .
به تکاپوی سحاب آمده از جده همی
به لب باغ کند در سلب باغ نگاه .
تا درین خطه در تکاپویی
یا همه پشت یا همه رویی .
آنگاه نفس خویش رامیان چهارکار که تکاپوی اهل دنیا از آن نتواند گذشت مخیر گردانیدم . (کلیله و دمنه ).
سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار
تحصیل کام دل به تکاپوی خوشتر است .
تکاپوی ترکان و غوغای عام
تماشاکنان بر در و کوی و بام .
نامه پیش قراسنقر نوشت که من و تو از یک جنسیم ومن بعد از تکاپوی بسیار از سر عجز و اضطرار به بندگی حضرت پیوستم . (رشیدی ).
ای بسا ریشخندها که فلک
بر تکاپوی خرسوار کند.
زعشقت در تکاپویم تودانی
که عاشق بی تکاپویی نباشد.
رجوع به تک و تکاپوی کردن و تگاپوی شود.