تک و تاز
لغتنامه دهخدا
تک و تاز. [ ت َ ک ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تک و تا. (غیاث اللغات ) دو و تاخت . (ناظم الاطباء). تکاپوی :
در سلاح و سواری و تک و تاز
گوی برد از سپهر چوگان باز.
خورشید که او چشم و چراغست جهان را
از شوق رخت در تک و تازست چه گویم .
|| جستجو و تفحص . (ناظم الاطباء) :
تا میان بسته اند پیش امیر
در تک و تاز کار و کاچارند.
از تک و تازم ندامت است که آخر
نیستی است آنچه حاصل تک و تاز است .
رجوع به تک و تکاپوی و تاز و ترکیبهای آنها شود.
در سلاح و سواری و تک و تاز
گوی برد از سپهر چوگان باز.
خورشید که او چشم و چراغست جهان را
از شوق رخت در تک و تازست چه گویم .
|| جستجو و تفحص . (ناظم الاطباء) :
تا میان بسته اند پیش امیر
در تک و تاز کار و کاچارند.
از تک و تازم ندامت است که آخر
نیستی است آنچه حاصل تک و تاز است .
رجوع به تک و تکاپوی و تاز و ترکیبهای آنها شود.