تپنکوز
لغتنامه دهخدا
تپنکوز. [ ت َ پ َ ] (ص ) احمق و ابله و گول . (ناظم الاطباء). احمق و بی خرد و نادان . (آنندراج ) :
تپنکوزی بود زال زمانه
که دایم میکند ناز خرانه .
رجوع به تپنگوز شود. || در بیت ذیل ظاهراً قوی هیکل . بزرگ جثه :
به پیش جثه ٔ من مو بود تپنکوزی
ز بس که گشته تن زارم از ضعیفی قاق .
|| بی حس . (ناظم الاطباء).
تپنکوزی بود زال زمانه
که دایم میکند ناز خرانه .
رجوع به تپنگوز شود. || در بیت ذیل ظاهراً قوی هیکل . بزرگ جثه :
به پیش جثه ٔ من مو بود تپنکوزی
ز بس که گشته تن زارم از ضعیفی قاق .
|| بی حس . (ناظم الاطباء).