تپانچه زدن
لغتنامه دهخدا
تپانچه زدن . [ ت َ چ َ / چ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن . چک زدن . کشیده زدن . طپانچه زدن :
وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم
آسمانگون شد و اشکم شده چون پروینا.
زنم چندان تپانچه بر سر و روی
که یارب یاربی خیزد ز هر سوی .
تپانچه زد برخ خویش زال و من حیران
بسان رستم وقتی که زخم زد به پسر.
- تپانچه بر چراغ زدن ؛ کنایه از خاموش کردن چراغ کسی است :
شد چشم زده بهارباغش
زد باد تپانچه بر چراغش .
رجوع به طپانچه زدن شود.
وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم
آسمانگون شد و اشکم شده چون پروینا.
زنم چندان تپانچه بر سر و روی
که یارب یاربی خیزد ز هر سوی .
تپانچه زد برخ خویش زال و من حیران
بسان رستم وقتی که زخم زد به پسر.
- تپانچه بر چراغ زدن ؛ کنایه از خاموش کردن چراغ کسی است :
شد چشم زده بهارباغش
زد باد تپانچه بر چراغش .
رجوع به طپانچه زدن شود.