توقیع
لغتنامه دهخدا
توقیع. [ ت َ ] (ع مص ) نشان کردن بر نامه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نشان کردن پادشاه بر نامه و منشور. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رسم کردن طغرای سلطان بر عهد که به فرمان ، معروف است . (ازاقرب الموارد). نامه را نشان کردن . (دهار). نشان گذاشتن . نشان کردن . (فرهنگ فارسی معین ). نشان کردن پادشاه بر فرمان و منشور و نامه . (ناظم الاطباء). || امضاء کردن نامه و فرمان . (فرهنگ فارسی معین ). || گمان بردن در چیزی . یقال : وقع؛ ای الق ظنک علی شی ٔ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نزدیک انداختن تیر را، گویامی خواهی که بر چیزی اندازی . || روی آوردن صیقل بر تیز کردن شمشیر به میقعة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شمشیر و پیکان و آنچه بدان ماند تیز کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). || وادیج انگور ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ستور را پشت ریش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). پشت ریش کردن ستور را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پاره پاره روئیدن گیاه زمین از باران متفرق و پریشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تیز و تنگ گردانیدن سنگ سم را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن سنگ سم را. || فروخفتن شتر.و گویند آرام گرفتن آن به زمین بعد سیرآب شدن . || به اجمال آوردن کاتب مقاصد حاجت را در میان سطرهای نامه و حذف کردن زیادتی های آن . || الحاق چیزی در نامه بعد از فراغ از آن . یقال : السرور توقیع جائز. (از اقرب الموارد). نوشتن عبارتی در ذیل مراسله و کتاب . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) نوعی از رفتار اسب شبیه تلقیف و آن بلند کردن اسب دو دست را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نشان . (منتهی الارب ). نشان و علامت . (ناظم الاطباء). نشان پادشاه . (تفلیسی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نشان حاکم باشد. (نفائس الفنون ). طغرای سلطان . ج ، تواقیع. (از اقرب الموارد). امضاء. (فرهنگ فارسی معین ) : ... و مواضعه نویسم تا فردا بر رأی عالی ... عرضه کنند و آن را جوابها باشد به خط خداوند سلطان و به توقیع مؤکد گردد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 152). و بونصر مشکان منشورش بنویسد و به توقیع آراسته گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 269).
توقیع باد نامت بر نامه ٔ ظفر
تاریخ باد کارت بر روزگار تیغ.
از کفش بر مثالهای نفاذ
عز توقیع و حسن عنوان باد.
هر که از درگاه عزت یافت توقیع قبول
پیش درگاهش کمربندد به خدمت روزگار.
آن مدت شاهوار در آن بقعه در ظل ظلیل رفاهیت غنودم و بر آن رقعه چون فرزین در ساحت امن و راحت خرامیدم تا مثالی موشح به توقیع عالی به استدعای من برسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 32).
ز چین تا روم در توقیع نامت
قدرخان بنده و قیصر غلامت .
مثالم داد کاین توقیع شاهست
همت شحنه همت تعویذ راهست .
به مملوکی خطی دادم مسلسل
به توقیع قزلشاهی مسجل .
گر آن است ، منشور احسان اوست
ور این است ، توقیع فرمان اوست .
|| ... به معنی دستخط و نشانی پادشاه و فرمان پادشاه که به قهر باشد به خلاف منشور. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). صحه نوشتن بر نامه و فرمان و منشور و دستخط پادشاه و نشانی پادشاه و فرمان پادشاهی که به قهر باشد به خلاف منشور. (از ناظم الاطباء). دستخط. ج ، توقیعات . تواقیع. (فرهنگ فارسی معین ). دستینه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (صحاح الفرس ایضاً). || آنچه سلطان و رئیس بر سر نامه یا پشت آن در جواب نویسنده نویسند یا امر دهند. (یادداشت ایضاً). جواب حکمت آمیز حاکم یا پادشاه بر پرسش یا جواب دادخواهی کسی که آن را نویسد و به صاحب التوقیع دهد و از این جمله است توقیعات انوشیروان :
به پاسخ چنین بود توقیع شاه
که آن کس که خستو بود بر گناه
چو بیمار زار است و ما چون پزشک
ز دارو گریزان و ریزان ، سرشک ... .
به توقیع پاسخ چنین داد باز
که هستیم از لشکری بی نیاز.
به توقیع گفت آنچه هستند خرد
ز دست اسیران نباید شمرد.
چو آن نامه نزدیک قیصر رسید
نگه کرد و توقیع پرویز دید.
توقیع او به نزد دبیران روزگار
چیزی بود به غایت ز آن سوی جادوی .
بر درگه خلیفه دبیران همی کنند
توقیع نامه های تو بر دیده ها نگار.
و ایمن چون توان بود بر منوچهر، که چون این عهد به نزدیک وی رسد و به توقیع خداوند آراسته گشته ، تقربی کند و به نزدیک سلطان محمود فرستد و از آن بلائی خیزد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131). رجوع به شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 8 صص 2517-2526 و توقیعات (اِخ ) شود. || فرمان شاه . طغرای شاهی . (فرهنگ فارسی معین ) :
شاهی که در دو عالم طغرای مملکت را
هست از خط یداﷲتوقیع لایزالش .
خلق باری کیست کآمرزد گناه بندگان
بنده را توقیع آمرزش ز یزدان آمده .
نسخه ٔ رویش چو توقیع وزیر
تا ابد تعویذ احرار آمده ست .
زآنکه لولاکست بر توقیع او
جمله در انعام و در توزیع او.
|| نشان گذاری . (فرهنگ فارسی معین ). || قسمی از خطوط نوشتنی عرب که آن را طغرا و خط طغرا نیز گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یکی از هفت قلم قدیم . نوعی رسم الخط. (یادداشت ایضاً). || نامه ای که از ناحیه ٔ مقدسه ٔ صاحب الزمان صادر شود و بوسیله ٔ یکی از نواب اربعه ابلاغ گردد. رجوع به الذریعة ج 8 ص 237 و خاندان نوبختی اقبال و توقیعات و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.
توقیع باد نامت بر نامه ٔ ظفر
تاریخ باد کارت بر روزگار تیغ.
از کفش بر مثالهای نفاذ
عز توقیع و حسن عنوان باد.
هر که از درگاه عزت یافت توقیع قبول
پیش درگاهش کمربندد به خدمت روزگار.
آن مدت شاهوار در آن بقعه در ظل ظلیل رفاهیت غنودم و بر آن رقعه چون فرزین در ساحت امن و راحت خرامیدم تا مثالی موشح به توقیع عالی به استدعای من برسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 32).
ز چین تا روم در توقیع نامت
قدرخان بنده و قیصر غلامت .
مثالم داد کاین توقیع شاهست
همت شحنه همت تعویذ راهست .
به مملوکی خطی دادم مسلسل
به توقیع قزلشاهی مسجل .
گر آن است ، منشور احسان اوست
ور این است ، توقیع فرمان اوست .
|| ... به معنی دستخط و نشانی پادشاه و فرمان پادشاه که به قهر باشد به خلاف منشور. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). صحه نوشتن بر نامه و فرمان و منشور و دستخط پادشاه و نشانی پادشاه و فرمان پادشاهی که به قهر باشد به خلاف منشور. (از ناظم الاطباء). دستخط. ج ، توقیعات . تواقیع. (فرهنگ فارسی معین ). دستینه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (صحاح الفرس ایضاً). || آنچه سلطان و رئیس بر سر نامه یا پشت آن در جواب نویسنده نویسند یا امر دهند. (یادداشت ایضاً). جواب حکمت آمیز حاکم یا پادشاه بر پرسش یا جواب دادخواهی کسی که آن را نویسد و به صاحب التوقیع دهد و از این جمله است توقیعات انوشیروان :
به پاسخ چنین بود توقیع شاه
که آن کس که خستو بود بر گناه
چو بیمار زار است و ما چون پزشک
ز دارو گریزان و ریزان ، سرشک ... .
به توقیع پاسخ چنین داد باز
که هستیم از لشکری بی نیاز.
به توقیع گفت آنچه هستند خرد
ز دست اسیران نباید شمرد.
چو آن نامه نزدیک قیصر رسید
نگه کرد و توقیع پرویز دید.
توقیع او به نزد دبیران روزگار
چیزی بود به غایت ز آن سوی جادوی .
بر درگه خلیفه دبیران همی کنند
توقیع نامه های تو بر دیده ها نگار.
و ایمن چون توان بود بر منوچهر، که چون این عهد به نزدیک وی رسد و به توقیع خداوند آراسته گشته ، تقربی کند و به نزدیک سلطان محمود فرستد و از آن بلائی خیزد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131). رجوع به شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 8 صص 2517-2526 و توقیعات (اِخ ) شود. || فرمان شاه . طغرای شاهی . (فرهنگ فارسی معین ) :
شاهی که در دو عالم طغرای مملکت را
هست از خط یداﷲتوقیع لایزالش .
خلق باری کیست کآمرزد گناه بندگان
بنده را توقیع آمرزش ز یزدان آمده .
نسخه ٔ رویش چو توقیع وزیر
تا ابد تعویذ احرار آمده ست .
زآنکه لولاکست بر توقیع او
جمله در انعام و در توزیع او.
|| نشان گذاری . (فرهنگ فارسی معین ). || قسمی از خطوط نوشتنی عرب که آن را طغرا و خط طغرا نیز گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یکی از هفت قلم قدیم . نوعی رسم الخط. (یادداشت ایضاً). || نامه ای که از ناحیه ٔ مقدسه ٔ صاحب الزمان صادر شود و بوسیله ٔ یکی از نواب اربعه ابلاغ گردد. رجوع به الذریعة ج 8 ص 237 و خاندان نوبختی اقبال و توقیعات و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.