توسنی کردن
لغتنامه دهخدا
توسنی کردن . [ ت َ / تُو س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرکشی کردن . تندی و ناآرامی کردن :
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن سخت تر گردد کمان .
آغاجی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 374).
دل توسنی کجا کند آن را که طوق وار
در گردن دل است کمند معنبرش .
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن سخت تر گردد کمان .
آغاجی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 374).
دل توسنی کجا کند آن را که طوق وار
در گردن دل است کمند معنبرش .