توتیا کردن
لغتنامه دهخدا
توتیا کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بسیار سودن و باریک کردن . (آنندراج ) :
سپهر از کجرویها توتیا کرد استخوانم را
چو بارم آرد شد دیگر چرا در آسیا مانم ؟
|| سرمه کردن . داروی نیرودهنده در چشم کردن :
گر آب دیده تیره کند دیده ٔ مرا
این دیده را ز خاک درت توتیا کنم .
تاری شده ست چشم من از روی ناکسان
از خاک پات خواهم کردنْش توتیا.
خاقانیا به چشم جهان خاک درفکن
کو درد چشم جان ترا توتیا نکرد.
ای آسمانْت کرده زمین بوس و تا ابد
هم آسمان ز خاک درت توتیا کند.
گر از من به چشمی رسد چشم درد
توانم درو توتیا نیز کرد.
رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.
سپهر از کجرویها توتیا کرد استخوانم را
چو بارم آرد شد دیگر چرا در آسیا مانم ؟
|| سرمه کردن . داروی نیرودهنده در چشم کردن :
گر آب دیده تیره کند دیده ٔ مرا
این دیده را ز خاک درت توتیا کنم .
تاری شده ست چشم من از روی ناکسان
از خاک پات خواهم کردنْش توتیا.
خاقانیا به چشم جهان خاک درفکن
کو درد چشم جان ترا توتیا نکرد.
ای آسمانْت کرده زمین بوس و تا ابد
هم آسمان ز خاک درت توتیا کند.
گر از من به چشمی رسد چشم درد
توانم درو توتیا نیز کرد.
رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.