توتیا شدن
لغتنامه دهخدا
توتیا شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بسیار سوده و باریک شدن . (آنندراج ) :
از بصیرت نیست مردم را نیاوردن به چشم
من که در اندک زمانی توتیا خواهم شدن .
از بی قراری دل دیوانه خوی من
زنجیر توتیا شد و، زندان بگرد رفت .
|| سرمه شدن . داروی شفابخش و نیرودهنده ٔ چشم شدن . موجب روشنی دیده شدن :
این همه زحمت که هست درد دو چشم من است
هیچ نکوعهد نیست کو شودم توتیا.
بپرسیدش که چون افتاد رایت
که ما را توتیا شد خاک پایت .
رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.
از بصیرت نیست مردم را نیاوردن به چشم
من که در اندک زمانی توتیا خواهم شدن .
از بی قراری دل دیوانه خوی من
زنجیر توتیا شد و، زندان بگرد رفت .
|| سرمه شدن . داروی شفابخش و نیرودهنده ٔ چشم شدن . موجب روشنی دیده شدن :
این همه زحمت که هست درد دو چشم من است
هیچ نکوعهد نیست کو شودم توتیا.
بپرسیدش که چون افتاد رایت
که ما را توتیا شد خاک پایت .
رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.