توبه دادن
لغتنامه دهخدا
توبه دادن . [ ت َ / تُو ب َ / ب ِ دَ ] (مص مرکب ) امر فرمودن کسی را به بازگشتن از گناه و بتینه دادن . (ناظم الاطباء) :
پارسا از لب ساغر به دهان آب آرد
دیگران را ز می و نقل چرا توبه دهد؟
آنچه مقصود ز شعر است ، چو در گیتی نیست
شاعران را همه زین کار خدا توبه دهاد.
اگر راست گفت ای خداوند پاک
مرا توبه ده تا نگردم هلاک .
یار دیرین مرا گو به زبان توبه مده
که مرا توبه بشمشیر نخواهد بودن .
عالم شهر گو مرا وعظ مکن که نشنوم
پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم .
گر توبه دهد کسی ز عشقت
از من بنیوش و پند منیوش .
رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود.
پارسا از لب ساغر به دهان آب آرد
دیگران را ز می و نقل چرا توبه دهد؟
آنچه مقصود ز شعر است ، چو در گیتی نیست
شاعران را همه زین کار خدا توبه دهاد.
اگر راست گفت ای خداوند پاک
مرا توبه ده تا نگردم هلاک .
یار دیرین مرا گو به زبان توبه مده
که مرا توبه بشمشیر نخواهد بودن .
عالم شهر گو مرا وعظ مکن که نشنوم
پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم .
گر توبه دهد کسی ز عشقت
از من بنیوش و پند منیوش .
رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود.