توانا شدن
لغتنامه دهخدا
توانا شدن . [ ت ُ / ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب )اقتدار. (زوزنی ). نیرومند شدن . بازور گردیدن . باقدرت شدن . قوی گشتن . کامیاب شدن . قادر شدن :
چو نیرو گرفتند و دانا شدند
به هر دانشی بر توانا شدند.
گشته یک نیمه جهان او را وز همت خویش
نپسندد که بر آن نیمه توانا نشود.
زیرا که سید همه سیاره
اندر حمل به عدل توانا شد.
رجوع به توانا شود.
چو نیرو گرفتند و دانا شدند
به هر دانشی بر توانا شدند.
گشته یک نیمه جهان او را وز همت خویش
نپسندد که بر آن نیمه توانا نشود.
زیرا که سید همه سیاره
اندر حمل به عدل توانا شد.
رجوع به توانا شود.