تنگدل
لغتنامه دهخدا
تنگدل . [ ت َ دِ ] (ص مرکب ) تنک دل . کنایه از ملول و ناخوش .(آنندراج ). دل فگار و ناامید. (ناظم الاطباء). اندوهگین . افسرده . غمگین . (فرهنگ فارسی معین ) :
همی زار بگریست بر کشتگان
بر آن تنگدل بخت برگشتگان .
ز پیری مرا تنگدل دید دهر
بمن بازداد از گناهش دوبهر.
نبد هیچ اسبی سزاوار اوی
ببد تنگدل آن گو نامجوی .
به چاه اندر افتاد و بشکست دست
شد آن تنگدل مرد یزدان پرست .
همی خورد باید کسی را که هست
منم تنگدل تا شدم تنگدست .
معجون مفرح بود این تنگدلان را
مر بی سلبان را به زمستان سلب اینست .
شیر را تنگدل دید. (کلیله و دمنه ).
تنگدل مرغم گرم بر بابزن کردی فلک
بر من آتش رحم کردی بابزن بگریستی .
فرومانداز آن زیرکی تنگدل
چو خصمی که گردد ز خصمی خجل .
مرهمش دلنواز تنگدلان
آهنش پای بند سنگدلان .
مبادا تنگدل را تنگدستی
که با دیوانگی صعب است مستی .
ولیک از کار مریم تنگدل بود
که مریم در تعصب سنگدل بود.
عجب دارم از خواب آن سنگدل
که خلقی بخسبد ازو تنگدل .
شنید این سخن خواجه ٔ سنگدل
که برگشت درویش از او تنگدل .
هرگز از دور زمان ننالیده ام ... مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود... به جامع کوفه درآمدم تنگدل . (گلستان ). در انجیل آمده است که ای فرزند آدم اگر توانگری دهمت مشتغل شوی بمال از من وگردرویش کنمت تنگدل نشینی . (گلستان ).
دور از تو در جهان فراخم مجال نیست
دنیا به چشم تنگدلان چشم سوزن است .
هم تازه رویم هم خجل ، هم شادمان هم تنگدل
کز عهده بیرون آمدن نتوانم این پیغام را.
ممسک برای مال همه سال تنگدل
سعدی بروی خوب همه روزخرم است .
غنچه گو تنگدل از کار فروبسته مباش
کز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیم .
روزی اگر غمی رسدت تنگدل مباش
رو شکر کن مباد که از بد بتر شود.
|| بخیل و لئیم و خسیس . (ناظم الاطباء). بخیل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ممدوح بماندند دو سه بارخدایان
زین تنگدلان ، تنگ دران ، تنگ سرایان .
|| شفیق و مهربان . (ناظم الاطباء). رجوع به تنگدلی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
همی زار بگریست بر کشتگان
بر آن تنگدل بخت برگشتگان .
ز پیری مرا تنگدل دید دهر
بمن بازداد از گناهش دوبهر.
نبد هیچ اسبی سزاوار اوی
ببد تنگدل آن گو نامجوی .
به چاه اندر افتاد و بشکست دست
شد آن تنگدل مرد یزدان پرست .
همی خورد باید کسی را که هست
منم تنگدل تا شدم تنگدست .
معجون مفرح بود این تنگدلان را
مر بی سلبان را به زمستان سلب اینست .
شیر را تنگدل دید. (کلیله و دمنه ).
تنگدل مرغم گرم بر بابزن کردی فلک
بر من آتش رحم کردی بابزن بگریستی .
فرومانداز آن زیرکی تنگدل
چو خصمی که گردد ز خصمی خجل .
مرهمش دلنواز تنگدلان
آهنش پای بند سنگدلان .
مبادا تنگدل را تنگدستی
که با دیوانگی صعب است مستی .
ولیک از کار مریم تنگدل بود
که مریم در تعصب سنگدل بود.
عجب دارم از خواب آن سنگدل
که خلقی بخسبد ازو تنگدل .
شنید این سخن خواجه ٔ سنگدل
که برگشت درویش از او تنگدل .
هرگز از دور زمان ننالیده ام ... مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود... به جامع کوفه درآمدم تنگدل . (گلستان ). در انجیل آمده است که ای فرزند آدم اگر توانگری دهمت مشتغل شوی بمال از من وگردرویش کنمت تنگدل نشینی . (گلستان ).
دور از تو در جهان فراخم مجال نیست
دنیا به چشم تنگدلان چشم سوزن است .
هم تازه رویم هم خجل ، هم شادمان هم تنگدل
کز عهده بیرون آمدن نتوانم این پیغام را.
ممسک برای مال همه سال تنگدل
سعدی بروی خوب همه روزخرم است .
غنچه گو تنگدل از کار فروبسته مباش
کز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیم .
روزی اگر غمی رسدت تنگدل مباش
رو شکر کن مباد که از بد بتر شود.
|| بخیل و لئیم و خسیس . (ناظم الاطباء). بخیل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ممدوح بماندند دو سه بارخدایان
زین تنگدلان ، تنگ دران ، تنگ سرایان .
|| شفیق و مهربان . (ناظم الاطباء). رجوع به تنگدلی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.