تنگ حوصله
لغتنامه دهخدا
تنگ حوصله . [ ت َ ح َ / حُو ص َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آنکه نمی تواند نهفتنی ها را پنهان کند. (از ناظم الاطباء). کم شکیب . تنک حوصله :
دهان یار که درمان دردحافظ داشت
فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود.
رجوع به تنک حوصله و تنگ حوصلگی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود. || فرومایه و کمینه . (ناظم الاطباء).
دهان یار که درمان دردحافظ داشت
فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود.
رجوع به تنک حوصله و تنگ حوصلگی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود. || فرومایه و کمینه . (ناظم الاطباء).