تنوره زدن
لغتنامه دهخدا
تنوره زدن . [ ت َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) چرخ زدن و گرد گشتن و حلقه بستن ، چنانکه گردباد تنوره می زند. (آنندراج ). گرد چیزی گرد آمدن :
هزاران دلیران جوینده کین
به گردش تنوره زدند از کمین .
تنوره زد از گردش اندر سپاه
ز هر سو بزخمش گرفتند راه .
رجوع به تنوره شود.
|| در اصطلاح ، هوا گرفتن دیو است ... (آنندراج ). تنوره کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) :
از این سهم بر کهکشان رو نهاد
تنوره زنان دیوسان گردباد.
به سوی آسمان از شهر و پوره
بسان دیو زد آتش تنوره .
رجوع به تنوره کشیدن و تنوره شود.
هزاران دلیران جوینده کین
به گردش تنوره زدند از کمین .
تنوره زد از گردش اندر سپاه
ز هر سو بزخمش گرفتند راه .
رجوع به تنوره شود.
|| در اصطلاح ، هوا گرفتن دیو است ... (آنندراج ). تنوره کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) :
از این سهم بر کهکشان رو نهاد
تنوره زنان دیوسان گردباد.
به سوی آسمان از شهر و پوره
بسان دیو زد آتش تنوره .
رجوع به تنوره کشیدن و تنوره شود.