تنها ماندن
لغتنامه دهخدا
تنها ماندن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) منفرد ماندن . جدا از دیگران ماندن . شذوذ. بی همراه شدن :
چو تنها بماند آن شه پرخرد
بترسیدکز لشکرش بد رسد.
رجوع به تنهاو دیگر ترکیبهای آن شود.
چو تنها بماند آن شه پرخرد
بترسیدکز لشکرش بد رسد.
رجوع به تنهاو دیگر ترکیبهای آن شود.