تنزیل
لغتنامه دهخدا
تنزیل . [ ت َ ] (اِخ ) قرآن مجید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کتاب خدای تعالی که پیغامبرخاتم آورد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر وخداوند نهی .
شور است چو دریا بمثل ظاهر تنزیل
تأویل چو لؤلوست برِ مردم دانا.
معنی طلب از ظاهر تنزیل چو مردم
خرسند مشو همچو خر از قول به آوا.
جز به علمی نرهد مردم ازین بند عظیم
کآن نهفته ست به تنزیل درون زیر حجاب .
پیدا چو تن تو است تنزیل
تأویل در او چو جان مستَّر.
بگفت ای صنادید شرع رسول
به ابلاغ تنزیل و فقه و اصول .
نبینی که حق تعالی در محکم تنزیل از نعیم بهشت خبر میدهد که اولئک لهم رزق معلوم . (گلستان ).
زمانی بحث علم و درس تنزیل
که باشد نفس انسان را کمالی .
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر وخداوند نهی .
شور است چو دریا بمثل ظاهر تنزیل
تأویل چو لؤلوست برِ مردم دانا.
معنی طلب از ظاهر تنزیل چو مردم
خرسند مشو همچو خر از قول به آوا.
جز به علمی نرهد مردم ازین بند عظیم
کآن نهفته ست به تنزیل درون زیر حجاب .
پیدا چو تن تو است تنزیل
تأویل در او چو جان مستَّر.
بگفت ای صنادید شرع رسول
به ابلاغ تنزیل و فقه و اصول .
نبینی که حق تعالی در محکم تنزیل از نعیم بهشت خبر میدهد که اولئک لهم رزق معلوم . (گلستان ).
زمانی بحث علم و درس تنزیل
که باشد نفس انسان را کمالی .