تندرو
لغتنامه دهخدا
تندرو. [ ت ُ ] (ص مرکب ) تندروی . ترشروی را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). زشت و ناخوش رو و خشمناک . (ناظم الاطباء) :
پس آنگه بدو گفت کای تندروی
نشاید که بنمایی این زشت خوی .
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش .
|| بخیل و ممسک . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). بخیل . (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ) :
بنالید درویشی از ضعف حال
برِ تندرویی خداوند مال .
رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.
پس آنگه بدو گفت کای تندروی
نشاید که بنمایی این زشت خوی .
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش .
|| بخیل و ممسک . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). بخیل . (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ) :
بنالید درویشی از ضعف حال
برِ تندرویی خداوند مال .
رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.