تندرو
لغتنامه دهخدا
تندرو. [ ت ُرَ / رُو ] (نف مرکب ) چالاک و تیزرفتار. (آنندراج ). سریع و سریعالحرکه . تیزرفتار. (ناظم الاطباء). تندرفتار. تیزتک . تیزرفتار. تیزرو. سریعالسیر :
چو بشنید پند جهاندار نو
پیاده شد از باره ٔ تندرو.
نیا را بدید از کران ، شاه نو
برانگیخت آن باره ٔ تندرو.
تا برآید از پس آن میغ باد تندرو
آسمان چون رنگ بزداید ز میغ گردرنگ .
چون تک اندیشه به گرمی رسید
تندرو چرخ به نرمی رسید.
گر کمیت اشک گلگونم نبودی تندرو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع؟
رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.
چو بشنید پند جهاندار نو
پیاده شد از باره ٔ تندرو.
نیا را بدید از کران ، شاه نو
برانگیخت آن باره ٔ تندرو.
تا برآید از پس آن میغ باد تندرو
آسمان چون رنگ بزداید ز میغ گردرنگ .
چون تک اندیشه به گرمی رسید
تندرو چرخ به نرمی رسید.
گر کمیت اشک گلگونم نبودی تندرو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع؟
رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.