تن افکندن
لغتنامه دهخدا
تن افکندن . [ ت َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تن اندرافکندن . تن برافکندن . حمله ور شدن . هجوم بردن :
از آن پس تن افکند بر دیگران
همی زد به تیغ و به گرز گران .
رجوع به تن اندرافکندن و تن برافکندن شود.
از آن پس تن افکند بر دیگران
همی زد به تیغ و به گرز گران .
رجوع به تن اندرافکندن و تن برافکندن شود.