تمنی
لغتنامه دهخدا
تمنی . [ ت َ م َن ْ نی ] (ع مص ) آرزو خواستن . (تاج المصادربیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آرزو کردن . (مجمل اللغة) (غیاث اللغات ). حصول چیزی را طلب کردن . (از اقرب الموارد). آرزو بردن . (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تمنا و استدعا و درخواست و التماس . (ناظم الاطباء). طلب حصول چیزی بدون توجه به ممکن یا ممتنع بودن آن . (از تعریفات جرجانی ). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و مطول شود :
تمنی رنج غیر، از دل دور انداختم . (کلیله و دمنه ).و تمنی مراتب این جهانی بر خاطر گذشتن گرفت . (کلیله و دمنه ). عاجز... در کارها حیران بود و وقت حادثه سراسیمه و نالان نهمت بر تمنی مقصود و همت از طلب سعادت قاصر. (کلیله و دمنه ). پس تمنی دیگر منازل برد که شایانی آن ندارد. (کلیله چ مینوی ص 93).
خدای عزوجل گویی از طریق مزاج
به اعتدال هوا داد جان مانی را
صبا تعرض زلف بنفشه کرد شبی
بنفشه سر چو درآورد آن تمنی را.
رجوع به تمنا در همین لغت نامه شود. || دروغ گفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خواندن . (تاج المصادر بیهقی ). خواندن نبشته را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || اختراع و نو پیدا کردن حدیث را و بربافتن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اختراع و افتعال حدیث . یقال : فلان یتمنی الاحادیث ؛ای یفتعلها و هو مقلوب من المین . (از صحاح ، بنقل اقرب الموارد).
تمنی رنج غیر، از دل دور انداختم . (کلیله و دمنه ).و تمنی مراتب این جهانی بر خاطر گذشتن گرفت . (کلیله و دمنه ). عاجز... در کارها حیران بود و وقت حادثه سراسیمه و نالان نهمت بر تمنی مقصود و همت از طلب سعادت قاصر. (کلیله و دمنه ). پس تمنی دیگر منازل برد که شایانی آن ندارد. (کلیله چ مینوی ص 93).
خدای عزوجل گویی از طریق مزاج
به اعتدال هوا داد جان مانی را
صبا تعرض زلف بنفشه کرد شبی
بنفشه سر چو درآورد آن تمنی را.
رجوع به تمنا در همین لغت نامه شود. || دروغ گفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خواندن . (تاج المصادر بیهقی ). خواندن نبشته را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || اختراع و نو پیدا کردن حدیث را و بربافتن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اختراع و افتعال حدیث . یقال : فلان یتمنی الاحادیث ؛ای یفتعلها و هو مقلوب من المین . (از صحاح ، بنقل اقرب الموارد).