تمنی کردن
لغتنامه دهخدا
تمنی کردن . [ ت َ م َن ْ نی ک َ دَ ] (مص مرکب ) آرزو کردن . تمناکردن . خواهش کردن . طلب حصول چیزی کردن :
چون جان بخدمت است تن ار نیست گو مباش
دل مهره یافت مار تمنی چرا کند.
از چنگ غم خلاص تمنی کنم ز دهر
کافغان به نای و حلق چو ارغن درآورم .
و رجوع به تمنی و تمنا و ترکیبهای آنها شود.
چون جان بخدمت است تن ار نیست گو مباش
دل مهره یافت مار تمنی چرا کند.
از چنگ غم خلاص تمنی کنم ز دهر
کافغان به نای و حلق چو ارغن درآورم .
و رجوع به تمنی و تمنا و ترکیبهای آنها شود.