تمنا کردن
لغتنامه دهخدا
تمنا کردن . [ ت َ م َن ْ نا ک َ دَ ] (مص مرکب ) خواهش کردن و آرزو کردن . (ناظم الاطباء) :
بر پایه ٔ علمی آی خوش خوش
بر خیره مکن برتری تمنا.
بدگوهر لئیم ظفر... تمنای دیگر منازل کند که شایانی آن ندارد. (کلیله و دمنه چ قریب چ 6 ص 82).
رصد عشق تو جهان بگرفت
چون تمنا کنم گریغ از تو.
تمنا می کنم هر شب که چون یابم وصال تو
از این خوشتر تمنایی نمی بینم نمی بینم .
چون هم نفسی کنم تمنا
بر آینه چشم برگمارم .
دولت دنیا که تمنا کند
با که وفا کرد که با ما کند.
می با جوانان خوردنم خاطر تمنا می کند
تا کودکان در پی روند این پیر دردآشام را.
سعدی بقدر خویش تمنای وصل کن
سیمرغ ما چه لایق زاغ آشیان تست .
یکی پیش شوریده حالی نوشت
که دوزخ تمنا کنی یا بهشت .
تمنا کند عارف پاکباز
به دریوزه از خویشتن ترک آز.
ملک را گفت درویش استوار آمد گفت از من تمنا بکن گفت آن همی خواهم که دگر باره زحمت من ندهی . (کلیات چ فروغی ص 46).
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد.
برتو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد
از خدا جز می و معشوق تمنا نکنی .
مردم از عشق ، مراد دو جهان می جستند
صائب از عشق همان عشق تمنا می کرد.
هرچه میخواهد دلم زین در تمنا می کنم
خاطرم جمع است میدانم که صاحبخانه کیست .
توان چو اره تمنای دست بوسش کرد
اگر چو گرد براو بود دو سر ما را.
رجوع به تمنا و دیگر ترکیبهای آن شود.
بر پایه ٔ علمی آی خوش خوش
بر خیره مکن برتری تمنا.
بدگوهر لئیم ظفر... تمنای دیگر منازل کند که شایانی آن ندارد. (کلیله و دمنه چ قریب چ 6 ص 82).
رصد عشق تو جهان بگرفت
چون تمنا کنم گریغ از تو.
تمنا می کنم هر شب که چون یابم وصال تو
از این خوشتر تمنایی نمی بینم نمی بینم .
چون هم نفسی کنم تمنا
بر آینه چشم برگمارم .
دولت دنیا که تمنا کند
با که وفا کرد که با ما کند.
می با جوانان خوردنم خاطر تمنا می کند
تا کودکان در پی روند این پیر دردآشام را.
سعدی بقدر خویش تمنای وصل کن
سیمرغ ما چه لایق زاغ آشیان تست .
یکی پیش شوریده حالی نوشت
که دوزخ تمنا کنی یا بهشت .
تمنا کند عارف پاکباز
به دریوزه از خویشتن ترک آز.
ملک را گفت درویش استوار آمد گفت از من تمنا بکن گفت آن همی خواهم که دگر باره زحمت من ندهی . (کلیات چ فروغی ص 46).
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد.
برتو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد
از خدا جز می و معشوق تمنا نکنی .
مردم از عشق ، مراد دو جهان می جستند
صائب از عشق همان عشق تمنا می کرد.
هرچه میخواهد دلم زین در تمنا می کنم
خاطرم جمع است میدانم که صاحبخانه کیست .
توان چو اره تمنای دست بوسش کرد
اگر چو گرد براو بود دو سر ما را.
رجوع به تمنا و دیگر ترکیبهای آن شود.