تماشا داشتن
لغتنامه دهخدا
تماشا داشتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) دیدن چیزهایی که لایق نگریستن بود. (ناظم الاطباء). درخور تماشا بودن . تماشایی بودن :
وجد صوفی شب معراج تماشا دارد
جلوه ٔ تیر در آماج تماشا دارد.
نوبهاراست و جهان سیر چمنها دارد
وضع دیوانه ٔ ما نیز تماشا دارد.
|| مشغول تماشا بودن :
نترسی که داری تماشا بباغ
که چون لاله از دل بسوزند داغ .
رجوع به تماشا و دیگر ترکیبهای آن شود.
وجد صوفی شب معراج تماشا دارد
جلوه ٔ تیر در آماج تماشا دارد.
نوبهاراست و جهان سیر چمنها دارد
وضع دیوانه ٔ ما نیز تماشا دارد.
|| مشغول تماشا بودن :
نترسی که داری تماشا بباغ
که چون لاله از دل بسوزند داغ .
رجوع به تماشا و دیگر ترکیبهای آن شود.