تلقین کردن
لغتنامه دهخدا
تلقین کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعلیم کردن و پند دادن . (ناظم الاطباء). چیزی را در ذهن و فکر کسی حقیقت جلوه دادن . کسی را به چیزی معتقد کردن :
بازیگر است این فلک گردان
امروز کرد ملعبه تلقینم .
مر جان مرا روان مسکین
دانی که چه کرد دوش تلقین .
این حدیث نبی کند تلقین
و آن علوم وصی کند تکرار.
مدحش مرا تلقین کند الهام یزدان هر نفس
در هر دعا آمین کند ادریس و رضوان هر نفس .
آرزوی تو مرا نوحه گری تلقین کرد
کآرزوی تو کنم نوحه ٔ تر درگیرم .
بس ای خاقانی از سودای فاسد
که شیطان می کند تلقین سودا.
کدامین بدره از ره برده بودت
کدامین دیو تلقین کرده بودت .
زبان سوسن آزاده در حدیث آید
اگر کنم به ثنای تواش سخن تلقین .
تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم
شد قفس چوب نبات ازسخن شیرینم .
تتبع سخن کس نکرده ام هرگز
کسی نکرده بمن فن شعر را تلقین .
|| آنچه هنگام دفن کردن مرده از اعتقادات دینی بر سر گور او گویند :
میان چاردیواری بخاکش کردم و از خون
سر گورش بیندودم چو تلقین کردم ایمانش .
رجوع به تلقین گفتن و تلقین شود.
بازیگر است این فلک گردان
امروز کرد ملعبه تلقینم .
مر جان مرا روان مسکین
دانی که چه کرد دوش تلقین .
این حدیث نبی کند تلقین
و آن علوم وصی کند تکرار.
مدحش مرا تلقین کند الهام یزدان هر نفس
در هر دعا آمین کند ادریس و رضوان هر نفس .
آرزوی تو مرا نوحه گری تلقین کرد
کآرزوی تو کنم نوحه ٔ تر درگیرم .
بس ای خاقانی از سودای فاسد
که شیطان می کند تلقین سودا.
کدامین بدره از ره برده بودت
کدامین دیو تلقین کرده بودت .
زبان سوسن آزاده در حدیث آید
اگر کنم به ثنای تواش سخن تلقین .
تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم
شد قفس چوب نبات ازسخن شیرینم .
تتبع سخن کس نکرده ام هرگز
کسی نکرده بمن فن شعر را تلقین .
|| آنچه هنگام دفن کردن مرده از اعتقادات دینی بر سر گور او گویند :
میان چاردیواری بخاکش کردم و از خون
سر گورش بیندودم چو تلقین کردم ایمانش .
رجوع به تلقین گفتن و تلقین شود.