تلخ کردن
لغتنامه دهخدا
تلخ کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناخوش و بی مزه کردن . (از بهار عجم ) (از آنندراج ) :
توبه را تلخ میکند در حلق
یار شیرین دهان شورانگیز.
تلخ کردی زندگی بر آشنایان سخن
اینقدر صائب تلاش معنی بیگانه چیست .
صورت دنیا زخواب عافیت بیدار شد
عیش را از ناله تا کی تلخ بر دنیا کنم .
توبه را تلخ میکند در حلق
یار شیرین دهان شورانگیز.
تلخ کردی زندگی بر آشنایان سخن
اینقدر صائب تلاش معنی بیگانه چیست .
صورت دنیا زخواب عافیت بیدار شد
عیش را از ناله تا کی تلخ بر دنیا کنم .