تلخ رویی کردن
لغتنامه دهخدا
تلخ رویی کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تلخ کردن روی . ترش کردن روی . بی دماغ شدن . ناخوش داشتن روی و جبین :
دیده با شور سرشکم تلخ رویی می کند
عاقبت از شورش اشکم دل دریا گرفت .
دیده با شور سرشکم تلخ رویی می کند
عاقبت از شورش اشکم دل دریا گرفت .