تلبیس
لغتنامه دهخدا
تلبیس . [ ت َ ] (ع مص )درآمیختن و پنهان داشتن مکر و عیب از کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پوشیدن حقیقت و اظهار خلاف ماهیت چیزی . (از تعریفات جرجانی ). || (اِ) فریب و حیله و مکر و تزویر و کذب و دروغ و خدعه و ریا و غدر و آلایش و فساد و تکذیب و ناراستی و اغتشاش . (ناظم الاطباء) :
نه ستم رفته بمن زو، و نه تلبیسی
که مرا رشته نتاند تافت ابلیسی .
ای گراینده سوی این تلبیس
شعر من سوی توچکار آید.
یکی سخنت بپرسم به رمز، بی تلبیس
که آن برون برد از دل خیانت و پیسی .
به تلبیس دست ابلیس فروبستی و به ترفند پای دیو در بند کردی . (سندبادنامه ص 238).
به تلبیس آن توانی خورد از این راه
کز آن طبل دریده خورد روباه .
موی به تلبیس سیه کرده گیر
راست نخواهد شدن این پشت کوز.
یکی مال مردم به تلبیس خورد
چو برخاست لعنت بر ابلیس کرد.
به تلبیس ابلیس در چاه رفت
که نتوان از این خوبتر راه رفت .
نه ستم رفته بمن زو، و نه تلبیسی
که مرا رشته نتاند تافت ابلیسی .
ای گراینده سوی این تلبیس
شعر من سوی توچکار آید.
یکی سخنت بپرسم به رمز، بی تلبیس
که آن برون برد از دل خیانت و پیسی .
به تلبیس دست ابلیس فروبستی و به ترفند پای دیو در بند کردی . (سندبادنامه ص 238).
به تلبیس آن توانی خورد از این راه
کز آن طبل دریده خورد روباه .
موی به تلبیس سیه کرده گیر
راست نخواهد شدن این پشت کوز.
یکی مال مردم به تلبیس خورد
چو برخاست لعنت بر ابلیس کرد.
به تلبیس ابلیس در چاه رفت
که نتوان از این خوبتر راه رفت .