تفسیده
لغتنامه دهخدا
تفسیده . [ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) گرم شده . (فرهنگ جهانگیری ). بغایت گرم شده . (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تفته . تافته . افروخته :
به بادافره آنگه شتابیدمی
که تفسیده آهن بتابیدمی .
تو شادمان و آنکه به تو شادمانه نیست
چون مرغ برکشیده به تفسیده بابزن .
ز پولاد سندانی اندر شتاب
ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب .
ای کردگار دوزخ تفسیده ٔ ترا
از آدمی و سنگ بود هیزم و زرنگ .
همواره بود از نفس سرد حسودش
از دوزخ تفسیده تف نار شکسته .
از تو چه حاصل زیان کیسه به دنیا
دوزخ تفسیده سود روز قیامت .
داغ فرمانش چو تفسیده شد ازآتش یأس
نسخه ٔ اول از آن شانه ٔ ایام گرفت .
همچوگرمابه که تفسیده بود
تنگ آیی جانت بخسیده شود.
دل نگیرد یک نفس در سینه ٔ گرمم قرار
تابه ٔ تفسیده از خود دور دارد دانه را.
تفسیده بود ریگ بیابان دلم
ترسم قدم ناله شود آبله دار.
- تفسیده لبان ؛ لبهای ترکیده . (ناظم الاطباء). رجوع به تب و تاب وتف و تفت و تفته و تفسه و تفسیدن و ترکیبهای دیگر تفسییده شود.
به بادافره آنگه شتابیدمی
که تفسیده آهن بتابیدمی .
تو شادمان و آنکه به تو شادمانه نیست
چون مرغ برکشیده به تفسیده بابزن .
ز پولاد سندانی اندر شتاب
ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب .
ای کردگار دوزخ تفسیده ٔ ترا
از آدمی و سنگ بود هیزم و زرنگ .
همواره بود از نفس سرد حسودش
از دوزخ تفسیده تف نار شکسته .
از تو چه حاصل زیان کیسه به دنیا
دوزخ تفسیده سود روز قیامت .
داغ فرمانش چو تفسیده شد ازآتش یأس
نسخه ٔ اول از آن شانه ٔ ایام گرفت .
همچوگرمابه که تفسیده بود
تنگ آیی جانت بخسیده شود.
دل نگیرد یک نفس در سینه ٔ گرمم قرار
تابه ٔ تفسیده از خود دور دارد دانه را.
تفسیده بود ریگ بیابان دلم
ترسم قدم ناله شود آبله دار.
- تفسیده لبان ؛ لبهای ترکیده . (ناظم الاطباء). رجوع به تب و تاب وتف و تفت و تفته و تفسه و تفسیدن و ترکیبهای دیگر تفسییده شود.