تظلم زدن
لغتنامه دهخدا
تظلم زدن .[ ت َ ظَل ْ ل ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) شکایت کردن از ظلم و تعدی کسی . داد خواستن . دادخواهی کردن :
دل شد از دست نه جای سخن است
نز توام جای تظلم زدن است .
ور در عذاب خشم تو دل زد تظلمی
بس بادش این عذاب دگر کز تو بازماند.
تظلم زنانند بر شاه روم
که بر مصریان تنگ شد مرزبوم .
زنم چندان تظلم در زمانه
که هم تیری نشانم بر نشانه .
دل شد از دست نه جای سخن است
نز توام جای تظلم زدن است .
ور در عذاب خشم تو دل زد تظلمی
بس بادش این عذاب دگر کز تو بازماند.
تظلم زنانند بر شاه روم
که بر مصریان تنگ شد مرزبوم .
زنم چندان تظلم در زمانه
که هم تیری نشانم بر نشانه .