تسخر
لغتنامه دهخدا
تسخر. [ ت َ خ َ ] (اِ) مسخرگی و تمسخر باشد. گویند عربی است . (برهان ). مأخوذ از تازی ، استهزاء و بذله ومسخرگی و سخریه . (ناظم الاطباء). بمعنی تَسَخﱡر فارسیان استعمال کرده اند. (شرفنامه ٔ منیری ) :
آن دهن کژ کرد و از تسخر بخواند
نام احمد را دهانش کژ بماند.
سالها جستم ندیدم یک نشان
جز که طنز و تسخر این سرخوشان .
گفت رو خواجه مرا غربال نیست
گفت میزان ده بر این تسخر مایست .
تیر را چرخ ار بدورش خواند کاتب باک نیست
پیش امی می نهاد آری پی تسخر دوات .
برخر همی نشاند خصم ترا به عنف
هر روز سخره وار پی تسخر آسمان .
و رجوع به تَسَخﱡر شود.
آن دهن کژ کرد و از تسخر بخواند
نام احمد را دهانش کژ بماند.
سالها جستم ندیدم یک نشان
جز که طنز و تسخر این سرخوشان .
گفت رو خواجه مرا غربال نیست
گفت میزان ده بر این تسخر مایست .
تیر را چرخ ار بدورش خواند کاتب باک نیست
پیش امی می نهاد آری پی تسخر دوات .
برخر همی نشاند خصم ترا به عنف
هر روز سخره وار پی تسخر آسمان .
و رجوع به تَسَخﱡر شود.