تسخر زدن
لغتنامه دهخدا
تسخر زدن . [ ت َ خ َ زَ دَ ] (مص مرکب )ریشخند زدن . استهزاء کردن . تمسخر کردن :
پر ز سر تا پای ، زشتی وگناه
تسخر و خنبک زدن بر اهل راه .
گفتم زکجایی تو تسخر زد و گفت ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه .
پرهیز دارید که تسخر زنید بر یک کودک . (دیاتسارون ص 140 یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تَسخَر و تَسَخﱡر شود.
پر ز سر تا پای ، زشتی وگناه
تسخر و خنبک زدن بر اهل راه .
گفتم زکجایی تو تسخر زد و گفت ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه .
پرهیز دارید که تسخر زنید بر یک کودک . (دیاتسارون ص 140 یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تَسخَر و تَسَخﱡر شود.