تریز
لغتنامه دهخدا
تریز. [ ت ِ ] (اِ) شاخ جامه و قبا را گویند و آن دو مثلث باشد از دو طرف دامن جامه . (برهان ). قطعه ای از جامه و قبا و آن مثلث باشد. (غیاث اللغات ). شاخ جامه و قبا یعنی دو مثلث واقع در هر طرف دامن آن . (ناظم الاطباء). شاخ جامه که تیریز گویند. (فرهنگ رشیدی ). صاحب انجمن آرا در ذیل تریر آرد: بر وزن حریر، شاخ جامه باشد و آن دو مثلث است از دو طرف دامن جامه و آنراتیریز نیز گویند... و اینکه برهان تریر بر وزن حریرگفته و من نیز چنان نوشته ام خطاست و تریز است با زاء نقطه دار در آخر و آن مخفف تیریز است ... (انجمن آرا) (آنندراج ) :
زین خام که دارد جگر پخته تریزش
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم .
ای ازل بر قد تو جست قبای
ابدت دامن کشان بر پای
هفته ات هفت بند از چپ و راست
شش تریزت ز شش جهت پیر است .
|| بال و پر مرغان را نیز گفته اند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بال مرغ . (ناظم الاطباء). و رجوع به تیریز و تریج شود.
زین خام که دارد جگر پخته تریزش
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم .
ای ازل بر قد تو جست قبای
ابدت دامن کشان بر پای
هفته ات هفت بند از چپ و راست
شش تریزت ز شش جهت پیر است .
|| بال و پر مرغان را نیز گفته اند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بال مرغ . (ناظم الاطباء). و رجوع به تیریز و تریج شود.