ترکتاز
لغتنامه دهخدا
ترکتاز. [ ت ُ ] (نف مرکب )ترکتازنده . غارتگر. (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ):
دل ترکتازان درآ ن دار و گیر
برآورد از نای ترکی نفیر.
زنگی بچه ٔ کدام سازی
هندوی کدام ترکتازی .
ترکتازی تن گذاری بی حیا
در بلا چون سنگ زیر آسیا.
|| کنایه از جور و غارت باشد. (انجمن آرا). حمله و هجوم :
آنچ از آن چاره نیست آنرا باش
بر سرت گرچه ترکتاز رسد.
ترکتاز غمزه ٔ تو غارت جان درگرفت
رای قربان کرد واول زخم ز ایمان درگرفت .
گرد راهش به ترکتاز سپهر
تاج زرین نهاد بر سر مهر.
|| (اِ مرکب ) کرشمه از روی شهوت . (ناظم الاطباء). || مرد سپاهی . (غیاث اللغات ). مردم چالاک و مبارز. (آنندراج ). و به همه ٔ معانی رجوع به ترکتازی شود.
دل ترکتازان درآ ن دار و گیر
برآورد از نای ترکی نفیر.
زنگی بچه ٔ کدام سازی
هندوی کدام ترکتازی .
ترکتازی تن گذاری بی حیا
در بلا چون سنگ زیر آسیا.
|| کنایه از جور و غارت باشد. (انجمن آرا). حمله و هجوم :
آنچ از آن چاره نیست آنرا باش
بر سرت گرچه ترکتاز رسد.
ترکتاز غمزه ٔ تو غارت جان درگرفت
رای قربان کرد واول زخم ز ایمان درگرفت .
گرد راهش به ترکتاز سپهر
تاج زرین نهاد بر سر مهر.
|| (اِ مرکب ) کرشمه از روی شهوت . (ناظم الاطباء). || مرد سپاهی . (غیاث اللغات ). مردم چالاک و مبارز. (آنندراج ). و به همه ٔ معانی رجوع به ترکتازی شود.