ترش نشستن
لغتنامه دهخدا
ترش نشستن . [ ت ُ / ت ُ رُ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) ترشرویی کردن و زشت نشستن . (ناظم الاطباء). گرفته و روی درهم کشیده در مجلسی حاضر شدن :
چون کشیدندش به شه بی اختیار
شست در مجلس ترش چون زهر مار.
لعبت شیرین اگر ترش ننشیند
مدعیانش طمع کنند بحلوا.
قضا به تلخی و شیرینی ای پسر رفته ست
تو گر ترش بنشینی قضا چه غم دارد؟
ترش بنشین و تیزی کن که ما را تلخ ننماید
چه میگوئی چنین شیرین ، که شوری در من افکندی .
چون کشیدندش به شه بی اختیار
شست در مجلس ترش چون زهر مار.
لعبت شیرین اگر ترش ننشیند
مدعیانش طمع کنند بحلوا.
قضا به تلخی و شیرینی ای پسر رفته ست
تو گر ترش بنشینی قضا چه غم دارد؟
ترش بنشین و تیزی کن که ما را تلخ ننماید
چه میگوئی چنین شیرین ، که شوری در من افکندی .