ترش
لغتنامه دهخدا
ترش . [ ت ُ/ ت ُ رُ ] (ص ) مزه ٔ معروف که بعربی حامض گویند. (غیاث اللغات ). طعم معروف . (آنندراج ). حامض و هر چیز که حموضت داشته باشد و دارای مزه ٔ نامطبوع بود. (ناظم الاطباء). محمد معین در حاشیه ٔ برهان آرد:... پهلوی ترش ، کردی ترش ، بلوچی ترشپ ، ترپش ، وخی ترشپ ، سریکلی توخب ، یودغا تریشپ ، افغانی تریو (ترش ). حامض .هر چیز که حموضت داشته باشد. ضد شیرین :
آن کودکی ِ چو انگبین شد
وآمد پیری ترش چورخبین .
کز خاک دو تخم می پدید آید
این خوش خرما و آن ترش لیمو.
شراب تلخ و تیره [را ] ... به آب ممزوج و با طعامهای ترش خورند و نقل میوه های ترش کنند تا زیان ندارد. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
هر کسی در بهانه تیزهش است
کس نگوید که دوغ من تُرُش است .
|| زمخت و تند و تیز. (ناظم الاطباء). || درشت و سخت رو.زشت و زشت رو. (ناظم الاطباء). زشت و زمخت و تلخ :
بس تُرُش ّ و تنگ جایست این ازیرا مر ترا
خُم ّسرکه ست این جهان بنگر بعقل ای بی بصر.
|| بمجاز، غمگین و افسرده ، و اغلب بابودن آید.
- ترش بودن ؛ غمگین و افسرده و گرفته بودن . عبوس بودن . آزرده بودن :
رخ ترش داری که من خوبم شکر شیرین کنی
چون ترش باشی بتو شیرین روان خواهم فشاند.
ترش نباشم اگر صد جواب تلخ دهی
که از دهان تو شیرین و دلنواز آید.
- || ناگوار بودن . زشت و قبیح بودن :
ترش بود پس هفتاد شرک استغفار.
- روی ترش بودن ؛ گرفته و غمگین بودن . ترش روی بودن :
جهانسوز و بیرحمت و خیره کش
ز تلخیش روی جهانی ترش .
گهش جنگ با عالم خیره کش
گه از بخت شوریده رویش ترش .
رجوع به ترش روی شود.
|| به اصطلاح قهوه خانه ها، لیمو یا تمر دم کرده . (فرهنگ نظام ). در تداول عوام ، لیموی ترش و گل گاوزبان دم کرده چون چای را ترش گویند. چای مانندی که از مغز لیموی عمانی کنند آشامیدن را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
آن کودکی ِ چو انگبین شد
وآمد پیری ترش چورخبین .
کز خاک دو تخم می پدید آید
این خوش خرما و آن ترش لیمو.
شراب تلخ و تیره [را ] ... به آب ممزوج و با طعامهای ترش خورند و نقل میوه های ترش کنند تا زیان ندارد. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
هر کسی در بهانه تیزهش است
کس نگوید که دوغ من تُرُش است .
|| زمخت و تند و تیز. (ناظم الاطباء). || درشت و سخت رو.زشت و زشت رو. (ناظم الاطباء). زشت و زمخت و تلخ :
بس تُرُش ّ و تنگ جایست این ازیرا مر ترا
خُم ّسرکه ست این جهان بنگر بعقل ای بی بصر.
|| بمجاز، غمگین و افسرده ، و اغلب بابودن آید.
- ترش بودن ؛ غمگین و افسرده و گرفته بودن . عبوس بودن . آزرده بودن :
رخ ترش داری که من خوبم شکر شیرین کنی
چون ترش باشی بتو شیرین روان خواهم فشاند.
ترش نباشم اگر صد جواب تلخ دهی
که از دهان تو شیرین و دلنواز آید.
- || ناگوار بودن . زشت و قبیح بودن :
ترش بود پس هفتاد شرک استغفار.
- روی ترش بودن ؛ گرفته و غمگین بودن . ترش روی بودن :
جهانسوز و بیرحمت و خیره کش
ز تلخیش روی جهانی ترش .
گهش جنگ با عالم خیره کش
گه از بخت شوریده رویش ترش .
رجوع به ترش روی شود.
|| به اصطلاح قهوه خانه ها، لیمو یا تمر دم کرده . (فرهنگ نظام ). در تداول عوام ، لیموی ترش و گل گاوزبان دم کرده چون چای را ترش گویند. چای مانندی که از مغز لیموی عمانی کنند آشامیدن را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).