تربیت کردن
لغتنامه دهخدا
تربیت کردن .[ ت َ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرورش دادن و کردن و تعلیم کردن . (ناظم الاطباء). پروردن . پروریدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تربیت و تعلیم شود : یکی از وزرا پسری کودن داشت ، پیش دانشمندی فرستاد که مر این را تربیت کن مگر عاقل شود. (گلستان ).
گر تقویت کنی ز ملک بگذرد بشر
ور تربیت کنی به ثریا رسد ثری .
|| آموختن و درس و سَبَق دادن . ادب آموختن . (ناظم الاطباء) : این فرزند را چنان تربیت کن که یکی از فرزندان خویش را. (گلستان ).
وآدمی را که تربیت نکنند
تا بصدسالگی خری باشد.
نفس را عقل تربیت می کرد
کز طبیعت عنان بگردانی .
رجوع به تعلیم شود. || به منصب رسانیدن . (ناظم الاطباء). برآوردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). برکشیدن و به ترقی و کمال رسانیدن . تفقد و بزرگداشت و برتری دادن :
مرا حق از پی مدح تو در وجود آورد
تو نیز تربیتی کن که دارم استحقاق .
|| سرشتن . (ناظم الاطباء). بهمه ٔ معانی رجوع به تربیت شود.
گر تقویت کنی ز ملک بگذرد بشر
ور تربیت کنی به ثریا رسد ثری .
|| آموختن و درس و سَبَق دادن . ادب آموختن . (ناظم الاطباء) : این فرزند را چنان تربیت کن که یکی از فرزندان خویش را. (گلستان ).
وآدمی را که تربیت نکنند
تا بصدسالگی خری باشد.
نفس را عقل تربیت می کرد
کز طبیعت عنان بگردانی .
رجوع به تعلیم شود. || به منصب رسانیدن . (ناظم الاطباء). برآوردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). برکشیدن و به ترقی و کمال رسانیدن . تفقد و بزرگداشت و برتری دادن :
مرا حق از پی مدح تو در وجود آورد
تو نیز تربیتی کن که دارم استحقاق .
|| سرشتن . (ناظم الاطباء). بهمه ٔ معانی رجوع به تربیت شود.