ترا
لغتنامه دهخدا
ترا. [ ت ُ ] (ضمیر + حرف اضافه ) (از «تَُ »، مخفف «تو» + «را») ترکیبی باشد از «تو» و «را» که در محاورات و کتابت «واو» را می اندازند. (برهان ).کلمه ٔ خطاب . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). کلمه ٔ خطاب بمفعول ... بهر تقدیر مرکب است از لفظ تو و کلمه ٔ را، و لفظ تو اکثر به واو اشمام خوانده میشود و آن حکم ضمه دارد که در تقطیع واجب الحذف است بلکه در خواندن نیاید، و این واو را بحالت ترکیب ننویسند مگر در صورتی که کلمه ٔ را از لفظ تو جدا واقع شود. (آنندراج ).در اصل «تو را» بود. (شرفنامه ٔ منیری ) :
ترا در دو گیتی برآورده اند
بچندین میانجی بپرورده اند.
گفت بر من فروش باغ ترا
تا دهم روشنی چراغ ترا.
جسم ترا پاک تر از جان کنی
چونکه چهل روز بزندان کنی .
من ای گل دوست میدارم ترا کز بوی مشکینت
چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید.
|| بمعنی خود را هم هست . (برهان ). بمعنی خود را نیز آمده . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا)(از شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی خود را نیز تأویل میتوان کرد. (آنندراج ) :
خواهی تا توبه کرده رطل بگیرد
زخمه ٔ غوش ترا بفندق تر گیر.
گربیارند و بسوزند و دهندت بر باد
تو بسنگ تکژی نان ندهی باب ترا.
|| گاهی بمعنی مضاف الیه نیز آید، در این صورت کلمه ٔ «را» بمعنی «برای » باشد. (آنندراج ) :
قسمی که ترا نیافریدند
گر سعی کنی میسرت نیست .
|| بتو. با تو :
آنچه بخروار ترا داده اند
با تو به پیمانه بماند و قفیز.
ترا در دو گیتی برآورده اند
بچندین میانجی بپرورده اند.
گفت بر من فروش باغ ترا
تا دهم روشنی چراغ ترا.
جسم ترا پاک تر از جان کنی
چونکه چهل روز بزندان کنی .
من ای گل دوست میدارم ترا کز بوی مشکینت
چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید.
|| بمعنی خود را هم هست . (برهان ). بمعنی خود را نیز آمده . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا)(از شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی خود را نیز تأویل میتوان کرد. (آنندراج ) :
خواهی تا توبه کرده رطل بگیرد
زخمه ٔ غوش ترا بفندق تر گیر.
گربیارند و بسوزند و دهندت بر باد
تو بسنگ تکژی نان ندهی باب ترا.
|| گاهی بمعنی مضاف الیه نیز آید، در این صورت کلمه ٔ «را» بمعنی «برای » باشد. (آنندراج ) :
قسمی که ترا نیافریدند
گر سعی کنی میسرت نیست .
|| بتو. با تو :
آنچه بخروار ترا داده اند
با تو به پیمانه بماند و قفیز.