تر شدن
لغتنامه دهخدا
تر شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نمدار شدن . (ناظم الاطباء). مرطوب شدن . خیس گشتن :
گذاره شد از خسروی جوشنش
بخون تر شد آن شهریاری تنش .
اگر آب بودی مگر تر شدی
همی بر تنش جامه بی بر شدی .
چه جویی آب ز دلوی که آب نیست در او
چگونه تر شود ار نیستش بر آب گذر؟
بر دریای مغرب برفتی و قدمت تر نشدی . (گلستان ).
سگ بدریای هفتگانه بشوی
چونکه تر شد پلیدتر باشد.
ز آب دیده ٔ من فرش خاک ترمی شد
ز بانگ نوحه ٔ من گوش چرخ کر می گشت .
و رجوع به تر شود. || کنایه از اعراضی شدن و آزرده گردیدن باشد به سبب ظرافت کسی . (برهان ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). شرمنده و منفعل شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).اعراض که به سبب شرمندگی از ظرافت و هزل روی دهد. (فرهنگ رشیدی ) :
هست مامات اسب و بابا خر
تو مشو تر چو خوانمت استر.
در چمن با چشم گریان وصف بالای ترا
آنقدر کردم که قمری تر شد از بالای سرو.
رجوع به تر شود.
گذاره شد از خسروی جوشنش
بخون تر شد آن شهریاری تنش .
اگر آب بودی مگر تر شدی
همی بر تنش جامه بی بر شدی .
چه جویی آب ز دلوی که آب نیست در او
چگونه تر شود ار نیستش بر آب گذر؟
بر دریای مغرب برفتی و قدمت تر نشدی . (گلستان ).
سگ بدریای هفتگانه بشوی
چونکه تر شد پلیدتر باشد.
ز آب دیده ٔ من فرش خاک ترمی شد
ز بانگ نوحه ٔ من گوش چرخ کر می گشت .
و رجوع به تر شود. || کنایه از اعراضی شدن و آزرده گردیدن باشد به سبب ظرافت کسی . (برهان ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). شرمنده و منفعل شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).اعراض که به سبب شرمندگی از ظرافت و هزل روی دهد. (فرهنگ رشیدی ) :
هست مامات اسب و بابا خر
تو مشو تر چو خوانمت استر.
در چمن با چشم گریان وصف بالای ترا
آنقدر کردم که قمری تر شد از بالای سرو.
رجوع به تر شود.