تر
لغتنامه دهخدا
تر. [ ت َ ] (ص ) نقیض خشک باشد. (برهان ). آب رسیده . (فرهنگ رشیدی ). ضد خشک . (انجمن آرا). آبدار. (آنندراج ). چیزی که دارای بلّت باشد. مقابل خشک . نمدار و مرطوب . (ناظم الاطباء). محمد معین درحاشیه ٔ برهان آرد: گورانی تر ، خیس . فریزندی و نطنزی و یرنی ، تر . سمنانی و سنگسری و لاسگردی و شهمیرزادی و سرخه ای ، تر. دزفولی تر، خیس ، مرطوب :
گذاره شد از خسروی جوشنش
بخون تر شد آن شهریاری تنش .
ترّ است زمین ز دیدگان من
چون پی بنهم همی فرولغزم .
چنان تنگ شد روزگار نبرد
گل تر بخوردن گرفت اسب و مرد.
ز بویش جهانی پر از مشک شد
دو دیده مرا ترّ و لب خشک شد.
تا نکردی خاک را با آب تر
چون نهی فلغند بر دیوار بر؟
گهی ز نوک قلم گنج کن ز خواسته پر
گهی به تیغ زمین کن ز خون دشمن تر.
دریاب که تر میکند از خون جگر
هجران تو از هر مژه دستارچه ای .
مرد چون پیر شد جبان گردد
تیر چون تر شود کمان گردد.
دود تیره ز چوب ترباشد.
خط دبیر تر بود خاک کنند بر سرش
خصم تو شد چو آب تر خاک بسر بر آن تری .
هر کس را جام درخورش ده
از سوخته فرق کن تران را.
از طمطراق این کره ٔ تر مترس از آنک
باد است کو دهل زن خیل سحاب شد.
گبر زشت و از گدایان زشت تر
روز سرد و برف و آنگه جامه تر.
هرکه بگوش قبول دفتر سعدی شنید
دفتر وعظش همه همچو دف ِ تر شود.
- چشم تر ؛ چشم گریان :
از درون سوزناک و چشم تر
نیمه ای در آتشم نیمی در آب .
- ناخن تر نشدن ؛ مجازاً در بیت ذیل ، چیزی نکاستن . بحساب نیاوردن و ارزش بمال بخشیده ننهادن :
ببخشد دست او صد بحر گوهر
که در بخشش نگردد ناخنش تر.
|| بسیار مرطوب . آغشته (بخون و آب ) :
ز خون دلیران شده خاک تر
بسی کشته افکنده بی پا و سر.
|| (اصطلاح پزشکی قدیم ) ضد خشک ، و آن بر دو قسم است : تر بالقوه و تر بالفعل . تر بالقوه آنست که هرگاه از حرارت غریزی منفعل شود تری را در بدن بوجود آرد که نبوده است ، و تر بالفعل آنست که تری آن بلمس دریافته شود :
در ایشان گرم و خشک و سرد و تر هست
چنان چون سردترّ و خشک تر هست .
ترمزاجی مگرد در سقلاب
خشک مغزی مپوی در تاتار.
|| کنایه از بحر، مقابل بَرّ. دریاها :
ز بازارگانان که بر ترّ و خشک
درم دارد و درّ و خوشاب و مشک .
کسی کو بَرَد بر تر و خشک رنج
ز ماهی درم خواهد ازگاو گنج .
|| تازه و آبدار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). هر چیزتازه و آبدار و تازه و سبز و نرم و هر چیز که پلاسیده و پژمرده نشده باشد، مانند گیاه تر و میوه ٔ تر و جز آن . (از ناظم الاطباء). تازه و نورس . که تازه از درخت چیده باشند و هنوز خشک نشده باشد. شاداب و پرطراوت :
بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار
ای خواجه این همه که تو بر میدهی شمار .
و اندر وی خرمای تر باشد سخت نیکو. (حدودالعالم ).
خواهی تا توبه کرده رطل بگیرد
زخمه ٔ غوش ترا به فندق تر گیر.
سرو را سبزقبایی بمیان دربندند
بر سر نرگس تر، سازند از زرّ کلاه .
نرگس همی در باغ در، چون صورتی در سیم و زر
وآن شاخهای مورْد تر، چون گیسوی پرغالیه .
بر برگ سپید یاسمین تر
برریخت قرابه ٔمی حمری .
نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بیطعم چو در کام حمار آید.
یا گشنیز تر اندر هاون بمالند تا چون مرهم شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و هر بامدادی سی درمسنگ آب کدوی تر. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
گلبن مهر تو در باغ دل است
آب از آن گلبن تر بازمگیر.
گر بهاران شکوفه میوه کند
من شکوفه کنم ز میوه ٔ تر.
باد مشک آلود گویی سیب تر بر آتش است
کاندروقدری گلاب اصفهان افشانده اند.
اگرچه طبع جوید میوه ٔ تر
اگرچه میل دارد دل بشکّر.
بسا گل را که نغز و تر گرفتند
بیفکندند چون بو برگرفتند.
در آن گلشن چو سرو آزاد میباش
چو شاخ میوه ٔ تر شاد میباش .
عاشقی زین هر دو حالت برتر است
بی بهار و بی خزان سبز و تر است .
هر دم از شاخ زبانم میوه ٔ تر می رسد
بوستانها رسته زآن تخمم که در دل کاشتی .
ورقی کز آن سعدی سخنی بدو نویسی
ورق درخت طوبی است چگونه تر نباشد؟
چوب تر را چنانکه خواهی پیچ
نشود خشک جز به آتش راست .
کسی کز حلاوت ندارد خبر
هلیله نهد نام خرمای تر.
- تر دادن بر ستور ؛ علف تازه بجای کاه به ستور دادن .
|| آبدار :
کبابی تر بخوردی اول روز
بر او سوده یکی درّ شب افروز
کباب تر به اخگر آنچنان هرگز نمی چسبد
که می چسبد ز خون گرمی بدلهالعل خونخوارت .
|| صاف و پاکیزه . (غیاث اللغات ). تازه و لطیف و خرم و ناب و بی غش و دلپسند، از هر جنسی :
فراوان ببار اندرون سیم و زر
چه از مشک و از عنبر و عود تر.
از بوی بدیع و از نسیم خوش
چون نافه ٔ مشک و عنبر ترّی .
رخ او هست همچو آتش خشک
لب او هست همچو شکّر تر.
جگرم خشک شد از بس سخن تر زادن
سخن ترچه کنم زرّ ترم بایستی .
طبق های کافور با بوی مشک
ز کافور تر بیشتر عود خشک .
گرفته در حریرش دایه چون مشک
چو مروارید تر در پنبه ٔ خشک .
باغ دل را سبزو ترّ و تازه بین
پر ز غنچه ٔ ورد و سرو و یاسمین .
چشم او را سرمه ٔ ناز آهوی مشکین کند
ابروَش را وسمه ٔ تر مصرع رنگین کند.
|| جوان . نوجوان . تازه جوان . محمد معین در حاشیه ٔ برهان آرد: اوستایی تورونه ، جوان . هندی باستان تارونه ، جوان . یونانی ترن ، استی تارین ، پسربچه .فارسی تر و تازه . پهلوی ترّ . از همین ریشه است ، ترانه ٔ فارسی (جوان خوش روی ودوبیتی و سرود) و توله ٔ فارسی (بچه سگ ) و توره (شغال ). (حاشیه ٔ برهان ) :
دست و کف ّ پای ترّان پرکلخج
ریش پیران زرد از بس دود نخج .
حاسدم گوید که ما پیریم و تو برنای تر
نیست با پیران بدانش مردم برنا قرین .
پادشاه تازه و ترّ و جوان
همچو شاخ ارغوان بدرود باد.
عدلش بدل کینه ور گرگ ستمگر
در پرورش بره ٔ تر، مهر شبان داد.
|| در فن بلاغت ، شعر سلیس را گویند که در وی تعقید نباشد، و مقابل اوست خشک که منافی فصاحت و سلاست بود... (کشاف اصطلاحات الفنون ). فصیح . شیوا. نغز. لطیف . دلچسب و تازه و آبدار :
اگر نیامد تر شعر من رواست از آنک
نماند آب سخن را چو رانی از پی نان .
... شعر خوش گفتی و چنگ تر زدی . (چهارمقاله ).
فرخی را شعری دید تر و عذب . (چهارمقاله ).
جگرم خشک شد از بس سخن تر زادن
سخن تر چکنم زرّ ترم بایستی .
ای عندلیب جانها طاوس بسته زیور
بگشای غنچه ٔ لب بسرای غنه ٔتر.
شعر تر خاقانی چون در لبت آویزد
گویی که همی آتش با آب درآمیزی .
چون رسول روم این الفاظ تر
در سماع آورد شد مشتاقتر.
از هوای سر زلف تو درآویخته بود
از سر شاخ زبان برگ سخنهای ترم .
گیرم که حال غرقه ندانند دوستان
آخر درین سفینه نبینند تر سخن .
سخن این است گو بگوی جواب
هرکه را اندرین سخن نظر است
کج نشین راست گو بده انصاف
با جزالت نگر چگونه تر است .
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این دفتر گفتیم و همین باشد.
|| خوش و دلنشین و شیرین :
چو بر چرم آهو براندود مشک
نوایی تر انگیخت از رود خشک .
به بربط چون سر زخمه درآورد
ز رود خشک بانگ تر درآورد.
|| لطیف . سلیم :
ز طبع تر گشاده چشمه ٔ نوش
بزهد خشک بسته بار بر دوش .
|| خشمگین . ناراضی :
هست بابات اسپ و ماما خر
تو مشو تر چو خوانمت استر.
به ره چو پیش تو بازآیم و سلام کنم
به خشک پاسخ گویی علیک و تر گردی .
|| کنایه از شخصی است که به اندک چیزی از جا درآید. (برهان ). کنایه از اشخاص سبکسار که به اندک چیزی از جای درآیند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || شخصی که در قمار منازعت کند یا آنچه باخته باشد پس گیرد. (برهان ). شخصی که در قمار منازعت کندتا آنچه باخته باشد بازگیرد. (آنندراج ). کسی که در قمار منازعت کند و یا کسی که باخته ٔ خود را پس گیرد.(ناظم الاطباء). || کنایه از مردم ملوث و مردار و فاسق هم هست . (برهان ). مردم ملوث و ناپاک و بی شرم و مردم فاسق . (ناظم الاطباء) :
یاقوتی جولاهه بمرد و دو پسر ماند
یک تا بچه غر ماند و دگر تا بچه تر ماند.
در عشق تو تر نیامدن شرط است
کآیینه سیه شود چو تر گردد.
در خدمت تو تر نتوان آمدن از آنک
گردد سیاه روی چو گردد تر آینه .
این دو سه یاری که تو داری ترند
خشک تر از حلقه ٔ در بر درند.
|| بمعنی خجل و منفعل و ناخوش و بیدماغ ، و این مجاز است ، و با لفظ آمدن بمعنی خجالت کشیدن ، چه در وقت انفعال عرق می آید و با لفظ شدن و کردن نیز مستعمل . تر آوردن متعدی آن . (آنندراج ). نادم و شرمنده . (غیاث اللغات ). || (اِ) بمعنی توهین و تحقیر. رجوع به ترمنشت شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
گذاره شد از خسروی جوشنش
بخون تر شد آن شهریاری تنش .
ترّ است زمین ز دیدگان من
چون پی بنهم همی فرولغزم .
چنان تنگ شد روزگار نبرد
گل تر بخوردن گرفت اسب و مرد.
ز بویش جهانی پر از مشک شد
دو دیده مرا ترّ و لب خشک شد.
تا نکردی خاک را با آب تر
چون نهی فلغند بر دیوار بر؟
گهی ز نوک قلم گنج کن ز خواسته پر
گهی به تیغ زمین کن ز خون دشمن تر.
دریاب که تر میکند از خون جگر
هجران تو از هر مژه دستارچه ای .
مرد چون پیر شد جبان گردد
تیر چون تر شود کمان گردد.
دود تیره ز چوب ترباشد.
خط دبیر تر بود خاک کنند بر سرش
خصم تو شد چو آب تر خاک بسر بر آن تری .
هر کس را جام درخورش ده
از سوخته فرق کن تران را.
از طمطراق این کره ٔ تر مترس از آنک
باد است کو دهل زن خیل سحاب شد.
گبر زشت و از گدایان زشت تر
روز سرد و برف و آنگه جامه تر.
هرکه بگوش قبول دفتر سعدی شنید
دفتر وعظش همه همچو دف ِ تر شود.
- چشم تر ؛ چشم گریان :
از درون سوزناک و چشم تر
نیمه ای در آتشم نیمی در آب .
- ناخن تر نشدن ؛ مجازاً در بیت ذیل ، چیزی نکاستن . بحساب نیاوردن و ارزش بمال بخشیده ننهادن :
ببخشد دست او صد بحر گوهر
که در بخشش نگردد ناخنش تر.
|| بسیار مرطوب . آغشته (بخون و آب ) :
ز خون دلیران شده خاک تر
بسی کشته افکنده بی پا و سر.
|| (اصطلاح پزشکی قدیم ) ضد خشک ، و آن بر دو قسم است : تر بالقوه و تر بالفعل . تر بالقوه آنست که هرگاه از حرارت غریزی منفعل شود تری را در بدن بوجود آرد که نبوده است ، و تر بالفعل آنست که تری آن بلمس دریافته شود :
در ایشان گرم و خشک و سرد و تر هست
چنان چون سردترّ و خشک تر هست .
ترمزاجی مگرد در سقلاب
خشک مغزی مپوی در تاتار.
|| کنایه از بحر، مقابل بَرّ. دریاها :
ز بازارگانان که بر ترّ و خشک
درم دارد و درّ و خوشاب و مشک .
کسی کو بَرَد بر تر و خشک رنج
ز ماهی درم خواهد ازگاو گنج .
|| تازه و آبدار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). هر چیزتازه و آبدار و تازه و سبز و نرم و هر چیز که پلاسیده و پژمرده نشده باشد، مانند گیاه تر و میوه ٔ تر و جز آن . (از ناظم الاطباء). تازه و نورس . که تازه از درخت چیده باشند و هنوز خشک نشده باشد. شاداب و پرطراوت :
بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار
ای خواجه این همه که تو بر میدهی شمار .
و اندر وی خرمای تر باشد سخت نیکو. (حدودالعالم ).
خواهی تا توبه کرده رطل بگیرد
زخمه ٔ غوش ترا به فندق تر گیر.
سرو را سبزقبایی بمیان دربندند
بر سر نرگس تر، سازند از زرّ کلاه .
نرگس همی در باغ در، چون صورتی در سیم و زر
وآن شاخهای مورْد تر، چون گیسوی پرغالیه .
بر برگ سپید یاسمین تر
برریخت قرابه ٔمی حمری .
نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بیطعم چو در کام حمار آید.
یا گشنیز تر اندر هاون بمالند تا چون مرهم شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و هر بامدادی سی درمسنگ آب کدوی تر. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
گلبن مهر تو در باغ دل است
آب از آن گلبن تر بازمگیر.
گر بهاران شکوفه میوه کند
من شکوفه کنم ز میوه ٔ تر.
باد مشک آلود گویی سیب تر بر آتش است
کاندروقدری گلاب اصفهان افشانده اند.
اگرچه طبع جوید میوه ٔ تر
اگرچه میل دارد دل بشکّر.
بسا گل را که نغز و تر گرفتند
بیفکندند چون بو برگرفتند.
در آن گلشن چو سرو آزاد میباش
چو شاخ میوه ٔ تر شاد میباش .
عاشقی زین هر دو حالت برتر است
بی بهار و بی خزان سبز و تر است .
هر دم از شاخ زبانم میوه ٔ تر می رسد
بوستانها رسته زآن تخمم که در دل کاشتی .
ورقی کز آن سعدی سخنی بدو نویسی
ورق درخت طوبی است چگونه تر نباشد؟
چوب تر را چنانکه خواهی پیچ
نشود خشک جز به آتش راست .
کسی کز حلاوت ندارد خبر
هلیله نهد نام خرمای تر.
- تر دادن بر ستور ؛ علف تازه بجای کاه به ستور دادن .
|| آبدار :
کبابی تر بخوردی اول روز
بر او سوده یکی درّ شب افروز
کباب تر به اخگر آنچنان هرگز نمی چسبد
که می چسبد ز خون گرمی بدلهالعل خونخوارت .
|| صاف و پاکیزه . (غیاث اللغات ). تازه و لطیف و خرم و ناب و بی غش و دلپسند، از هر جنسی :
فراوان ببار اندرون سیم و زر
چه از مشک و از عنبر و عود تر.
از بوی بدیع و از نسیم خوش
چون نافه ٔ مشک و عنبر ترّی .
رخ او هست همچو آتش خشک
لب او هست همچو شکّر تر.
جگرم خشک شد از بس سخن تر زادن
سخن ترچه کنم زرّ ترم بایستی .
طبق های کافور با بوی مشک
ز کافور تر بیشتر عود خشک .
گرفته در حریرش دایه چون مشک
چو مروارید تر در پنبه ٔ خشک .
باغ دل را سبزو ترّ و تازه بین
پر ز غنچه ٔ ورد و سرو و یاسمین .
چشم او را سرمه ٔ ناز آهوی مشکین کند
ابروَش را وسمه ٔ تر مصرع رنگین کند.
|| جوان . نوجوان . تازه جوان . محمد معین در حاشیه ٔ برهان آرد: اوستایی تورونه ، جوان . هندی باستان تارونه ، جوان . یونانی ترن ، استی تارین ، پسربچه .فارسی تر و تازه . پهلوی ترّ . از همین ریشه است ، ترانه ٔ فارسی (جوان خوش روی ودوبیتی و سرود) و توله ٔ فارسی (بچه سگ ) و توره (شغال ). (حاشیه ٔ برهان ) :
دست و کف ّ پای ترّان پرکلخج
ریش پیران زرد از بس دود نخج .
حاسدم گوید که ما پیریم و تو برنای تر
نیست با پیران بدانش مردم برنا قرین .
پادشاه تازه و ترّ و جوان
همچو شاخ ارغوان بدرود باد.
عدلش بدل کینه ور گرگ ستمگر
در پرورش بره ٔ تر، مهر شبان داد.
|| در فن بلاغت ، شعر سلیس را گویند که در وی تعقید نباشد، و مقابل اوست خشک که منافی فصاحت و سلاست بود... (کشاف اصطلاحات الفنون ). فصیح . شیوا. نغز. لطیف . دلچسب و تازه و آبدار :
اگر نیامد تر شعر من رواست از آنک
نماند آب سخن را چو رانی از پی نان .
... شعر خوش گفتی و چنگ تر زدی . (چهارمقاله ).
فرخی را شعری دید تر و عذب . (چهارمقاله ).
جگرم خشک شد از بس سخن تر زادن
سخن تر چکنم زرّ ترم بایستی .
ای عندلیب جانها طاوس بسته زیور
بگشای غنچه ٔ لب بسرای غنه ٔتر.
شعر تر خاقانی چون در لبت آویزد
گویی که همی آتش با آب درآمیزی .
چون رسول روم این الفاظ تر
در سماع آورد شد مشتاقتر.
از هوای سر زلف تو درآویخته بود
از سر شاخ زبان برگ سخنهای ترم .
گیرم که حال غرقه ندانند دوستان
آخر درین سفینه نبینند تر سخن .
سخن این است گو بگوی جواب
هرکه را اندرین سخن نظر است
کج نشین راست گو بده انصاف
با جزالت نگر چگونه تر است .
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این دفتر گفتیم و همین باشد.
|| خوش و دلنشین و شیرین :
چو بر چرم آهو براندود مشک
نوایی تر انگیخت از رود خشک .
به بربط چون سر زخمه درآورد
ز رود خشک بانگ تر درآورد.
|| لطیف . سلیم :
ز طبع تر گشاده چشمه ٔ نوش
بزهد خشک بسته بار بر دوش .
|| خشمگین . ناراضی :
هست بابات اسپ و ماما خر
تو مشو تر چو خوانمت استر.
به ره چو پیش تو بازآیم و سلام کنم
به خشک پاسخ گویی علیک و تر گردی .
|| کنایه از شخصی است که به اندک چیزی از جا درآید. (برهان ). کنایه از اشخاص سبکسار که به اندک چیزی از جای درآیند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || شخصی که در قمار منازعت کند یا آنچه باخته باشد پس گیرد. (برهان ). شخصی که در قمار منازعت کندتا آنچه باخته باشد بازگیرد. (آنندراج ). کسی که در قمار منازعت کند و یا کسی که باخته ٔ خود را پس گیرد.(ناظم الاطباء). || کنایه از مردم ملوث و مردار و فاسق هم هست . (برهان ). مردم ملوث و ناپاک و بی شرم و مردم فاسق . (ناظم الاطباء) :
یاقوتی جولاهه بمرد و دو پسر ماند
یک تا بچه غر ماند و دگر تا بچه تر ماند.
در عشق تو تر نیامدن شرط است
کآیینه سیه شود چو تر گردد.
در خدمت تو تر نتوان آمدن از آنک
گردد سیاه روی چو گردد تر آینه .
این دو سه یاری که تو داری ترند
خشک تر از حلقه ٔ در بر درند.
|| بمعنی خجل و منفعل و ناخوش و بیدماغ ، و این مجاز است ، و با لفظ آمدن بمعنی خجالت کشیدن ، چه در وقت انفعال عرق می آید و با لفظ شدن و کردن نیز مستعمل . تر آوردن متعدی آن . (آنندراج ). نادم و شرمنده . (غیاث اللغات ). || (اِ) بمعنی توهین و تحقیر. رجوع به ترمنشت شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).