تخیل کردن
لغتنامه دهخدا
تخیل کردن . [ ت َ خ َی ْ ی ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) صورت بستن . در خیال آوردن :
هرکه با دوست چو سعدی نفسی خوش دریافت
بجز اودر نظرش یار تخیل نکند.
رجوع به تخیل شود.
هرکه با دوست چو سعدی نفسی خوش دریافت
بجز اودر نظرش یار تخیل نکند.
رجوع به تخیل شود.