تبیره زدن
لغتنامه دهخدا
تبیره زدن . [ ت َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) طبل زدن . نواختن کوس و دهل و جز آن :
پذیره شدن را تبیره زدند
سپاه و سپهبد پذیره شدند.
تبیره زدندی همی چند جای
جهان را نه سر بود پیدانه پای .
رجوع به تبیر و تبیره و دیگر ترکیبهای آندو در همین لغت نامه شود.
پذیره شدن را تبیره زدند
سپاه و سپهبد پذیره شدند.
تبیره زدندی همی چند جای
جهان را نه سر بود پیدانه پای .
رجوع به تبیر و تبیره و دیگر ترکیبهای آندو در همین لغت نامه شود.